ـ خانم اینا خیلی زیادن!...
ـخانم اسمای اینا خیلی سخته! آخه چطوری حفظ کنیم؟...
ـ خانم اینا واقعاً به دردمون میخورن؟!...
ـ اینا همه حفظی هستن، من فکر میکردم معماری فقط درس عملی و ترسیمی داره! من مثلاً از حفظیات فرار کردم اومدم این رشته...
ـ ای وای خانوم من حتماً تو این درس میافتم!...
ـ خانووووووم.....
اینها واکنشهای دانشآموزان هم قبل و هم بعد از درس دادن بودند. فکر میکردند اگر فقط درس بدهم و درس نپرسم، بهترین فرشته روی زمین هستم! دانشآموزان رشته معماری نوجوانان پرشور و شری هستند که بهخاطر پرانرژی بودنشان و تأثیر مثبتی که معمولاً روی هم میگذارند، باعث میشوند ایدههای بهتری برای تدریس و ارزشیابی به ذهنم خطور کند.
من در آن سال سه درس با این کلاس داشتم که دوتا نهایی و دیگری از درسهای عملی و تخصصی بود. «تأسسیات» درسی دو ساعته بود؛ یعنی یک زنگ در هفته که سرفصلهای زیاد و گوناگونی داشت. سالی که من تدریس داشتم، از جمله درسهایی نهایی بود و از منابع کنکور. علاوه بر این کتاب، درس نهایی و محاسباتی «متره و براورد» هم با من بود که شش نمره آزمون پایان سال، از قسمت تئوری کتاب تعیین میشد. از همه سختتر اینکه این اولینبار بود که این درسها را تدریس میکردم. درس دیگری که با این کلاس داشتم، درس مهم و تخصصی «نقشهکشی معماری»، یکی از منابع مهم کنکورشان بود که علاوهبر ترسیم، کلی مطالب تئوری نیز داشت.
برای درس محاسباتی مشکل بزرگی داشتیم: دانشآموزان به حدی در ریاضی ضعیف بودند که نمیدانستند یک عدد نمیتواند بیشتر از یک ممیز داشته باشد و بهجز دو نفر، هیچکدام محیط و مساحت سه شکل اصلی را اصلاً بلد نبودند. برای همین درس محاسباتی مجبور شدیم کلاس جبرانی بگذاریم و تلاش داشتم دستکم شش نمره از تئوری را بگیرند.
از روشهای متنوعی برای تدریس استفاده کردم تا تمام درسهایی که با این کلاس داشتم، برای دانشآموزان جذاب شود و قسمت بیشتر مطالب را در کلاس موقع تدریس یاد بگیرند. چون متوجه شده بودم وقتی یک هفته از تدریس من میگذرد، و زمان پرسش و پاسخ و ارزشیابی فرا میرسد، هیچکدام از مطالب را انگار هیچوقت نشنیدهاند. یکی از روشهایم این بود که بعد از تدریس هر قسمت، سؤال میپرسیدم و دانشآموزان بهصورت داوطلبانه پاسخ میدادند. به آنها گفته بودم که این فعالیتها تأثیر مثبتی روی نمرات ماهانه دارند. پرسش بلافاصله بعد از تدریس چند نکته مثبت داشت: اول اینکه با قسمتهای مهم و نوع سؤال آشنا میشدند. دوم اینکه اشکال در دریافت مطلب و طرز بیانشان برطرف میشد. و سوم اینکه مطلبی که تازه آموخته بودند، با تکرار در ذهنشان تثبیت میشد. اما باز هم برای جلسه بعد حسی برای خواندن نداشتند!
تصمیم گرفتم از حس رقابت و هیجان استفاده کنم تا بچهها برای بهتر و بیشتر خواندن ترغیب شوند. مسابقهای تعیین کردم، نموداری کشیدم و توضیح دادم که مسابقه چند مرحله خواهد داشت و چطور در آخر بعد از حذف پلکانی، سه دانشآموز با امتیاز بیشتر برنده خواهند شد و بعد از فینال، سه نفر برتر چه جایزههایی خواهند گرفت (من حتی برای تعیین جایزه هم از نظرات خودشان استفاده کردم).
نفراتی که از دوره اول حذف میشدند، دوباره یک گروه تشکیل میدادند و برای بار دوم وارد مسابقه میشدند تا فرصتی دوباره به آنها داده شود. کل کلاس در مسابقه شرکت داشتند. آنها با قرعهکشی به سه گروه پنجتایی تقسیم شدند و روز و درسهای هر گروه تعیین شد. همه کارها با نظارت خود دانشآموزان و بهطور عادلانه انجام گرفت و همین که خودشان نیز در طراحی برنامه نقش داشتند، شوری بینشان انداخته بود. گاهی با پیشبینی و یارگیری، یکدیگر را به برنده شدن تشویق میکردند. باورم نمیشد که موضوع اینقدر جدی شود. بهخاطر برنامه مسابقه، یک هفته تدریس میشد و هفته بعد قرار مسابقه بود. منابع سؤالات سه درسی بود که با آنها داشتم: 30 سؤال از تأسیسات، 20 سؤال از نقشهکشی معماری و 10 سؤال از کتاب متره و براورد. بیشتر سؤالها تکجوابی یا چهارگزینهای بودند و سرعت عمل حرف اول را میزد. در هر جلسه، سه تن از دانشآموزان بهعنوان داور، سه تن مسئول نوشتن امتیازها، و چند تن هم برای خواندن سؤالات تعیین میشدند.
مسابقه بدینصورت بود که به تعداد اعضای گروهها صندلی پای تخته چیده میشد و بهصورت اریب مینشستند تا دوستانشان نتوانند جواب را به آنها برسانند. بعد از خواندن سؤال، اولین نفری که دستش را بلند میکرد، باید سریع پاسخ میداد. اگر جوابش درست بود یک امتیاز مثبت و اگر مکث میکرد نیم امتیاز منفی و اگر جواب نادرست میداد، یک امتیاز منفی به او تعلق میگرفت. بهخاطر اینکه سؤالی بیپاسخ نماند، اول از شرکتکنندگان و دوم از داوطلبان تماشاچی پرسیده میشد. اگر باز هم جوابی نبود، در نهایت فرد پرسشگر خود پاسخ میداد. به این ترتیب، هم اکثر سؤالات تکرار میشدند و هم همه به مشارکت گرفته میشدند.
در مسابقه همه نقش داشتند و اکثرشان مسئولیتی به عهده داشتند؛ چه آنهایی که در مسابقه بودند، چه آنهایی که پرسشگر، داور یا تماشاچی بودند، و چه آنهایی که امتیاز مینوشتند. داورها کسانی بودند که وقتی سرعت عمل شرکتکنندگان خیلی زیاد میشد، رأی میدادند که کی اول دستش را بلند کرد. آنها باید در جاهای متفاوتی از کلاس مینشستند تا از هر زاویه موضوع بررسی شود. بدیهی بود که بهخاطر حساسیت امتیازها بحث و جدلی هم اتفاق میافتاد که با صحبت سرانجام حل میشد. داوری اخلاق و مدیریت کل مسابقه را هم خودم به عهده داشتم. مسابقه تأثیر بسیار خوبی روی دانشآموزان گذاشته بود. هرچه به فینال نزدیکتر میشدیم، هیجان مسابقه بیشتر میشد. اطلاعات دانشآموزان به قدری زیاد شده بود که گاهی وقتی یکی از دانشآموزان ضعیف به سؤالی پاسخ میداد، همه با تعجب و شوق با کلمات و سبک خودشان به او انرژی مثبت میدادند.
متأسفانه مسابقه طول کشید و تا اردیبهشت ادامه پیدا کرد. طبق همه سالها که دانشآموزان بعد از تعطیلات عید دچار مقداری افت تحصیلی میشدند، مسابقه کلاس ما نیز از این تأثیر بینصیب نماند. بعضی از گروههای دوره دوم، مسابقه را به کلی کنار گذاشته بودند. اما ما توانسته بودیم در این مدت هفتنهم کتاب را تکرار کنیم و همین موضوع عاقبت نتیجه داد. در آخر آن سال کلاس ما بیشترین درصد قبولی را در خرداد داشت. از کل کلاس 16 نفره، فقط دو نفر از درس نهایی «متره و براورد» و فقط یک نفر از درس تأسیسات مردود شده بودند. من که اول سال باورم نمیشد حتی سه نفر از کل کلاس نمره بیشتر از 10 بگیرند، بعد از پایان سال که نمرات دانشآموزان را دیدم، چشمانم از اشک شوق خیس شدند. برای این درصد قبولی از استان تشویقنامه دریافت کردم. آن سال این اتفاق برایم بهترین و شیرینترین اتفاق شد. آن کلاس با آن دانشآموزان برای چندین سال خاطرهای شد؛ هم برای خودم و هم برای خود دانشآموزان.