چکیده
تشکیلات حکومتی غزنویان، که اساس آن ریشه در سازمان دیوانی سامانی داشت، از گستردهترین تشکیلات حکومتی قرون نخستین اسلامی است. در رأس تشکیلات دیوانی که شامل دیوانهای متعددی از جمله دیوان استیفا، دیوان عرض و دیوان رسالت بود، دیوان وزارت سایر دیوانها را تحت فرمان داشت. مسئولیت این دیوان بر عهده وزیر بود. دیوان وزارت پس از سلطان رکن اصلی حکومت غزنوی بود. این حکومت ترک تبار در دوره اول فرمانروایی خود از وزیران کاردان و بادرایتی برخوردار بود که عملکرد سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آنان تأثیر قابل توجهی در روند حکومتداری غزنویان داشته است. با بررسی متون به جا مانده، بهویژه کتابهای تراجم احوال، میتوان به عملکردهای مختلف این وزیران پی برد. یکی از وزیران مقتدر غزنویان، «حسنک وزیر» است که ابوالفضل بیهقی در خلال تاریخ سترگ خود اندکی او را به ما شناسانده است. در این جستار برآنیم که عملکرد سیاسی، اجتماعی و فرهنگی این وزیر نامدار را بررسی کنیم.
مقدمه
بیتردید، هر یک از حکومتهای مقتدر در طول تاریخ از وزیران مطرح و کارگزاری برخوردار بوده و دورههای طلایی خود را با داشتن چنین وزرایی سپری نمودهاند. به بیان دیگر، اوج شکوفایی یک دولت علاوه بر اینکه به زمامداری یک پادشاه یا سلطان توانا بستگی داشته نیز منوط به داشتن وزیران کاردان بود، که بارزترین نمونه آن شکوفایی و اقتدار دولت سلجوقی در زمان وزارت خواجه نظامالملک طوسی است. در دوره غزنویان نیز به وزرایی برخورد میکنیم که با وجود آنها دولت غزنه از لحاظ اقتدار و فتوحات و کشورگشایی، بهترین زمان خود را طی کرده است. چنانکه پیش از این گفته شد، حکومت غزنوی به دو دوره مشخص تقسیم شده است که دوره اول، یعنی تا نبرد دندانقان، سلسله غزنویان مطرحترین و توانمندترین دولت آن زمان بوده است. در این دوره شاهد وزرایی شناخته شده و مقتدریم.
خواجه ابوعلیالحسن بن محمد العباس ملقب به سید الکفاه و معروف به حسنک، از خاندان محتشم میکالیان نیشابور بود. وی از 416 تا 421 هجری وزارت سلطان محمود را برعهده داشته است. پدرش، محمد، در زمانی که سلطان محمود از طرف سامانیان به سپهسالاری خراسان برگزیده شد و در نیشابور ساکن بود، به او پیوست «و به معاشرت و منادمت او مخصوص شد» اما در جوانی درگذشت و در نتیجه سرپرستی پسرش حسن را زعیم و ادیب مشهور، ابونصر احمد میکالی که رئیس وقت نیشابور بود؛ بر عهده گرفت و به تربیت او پرداخت (جرفادقانی، 1382: 398). این ابونصر احمد میکالی دو پسر تقریباً همسال حسن داشت، به نام ابوالفضل و ابوابراهیم که هر دو در فضل و ادب و شعر سرآمد اقران بودند؛ بهویژه ابوالفضل، که شاعری توانا و مشهور بود و به دو زبان فارسی و عربی شعر میسرود (جرفادقانی، 1382: 258؛ تاریخ بیهق، بیتا، 117). به هر حال، حسن در خانوادهای ادیب و فاضل پرورش یافت تا اینکه شهرت و آوازه لیاقتش به سلطان محمود در غزنه رسید و او وی را به مجلس خود فراخواند (جرفادقانی، 1382: 398) و ظاهراً از آن زمان به حسنک شهرت یافت (عقیلی، 1364: 187).
بالاخره، در سال 404 هجری که بوبکر محمشاد (رئیس فرقه ظاری کرامیه و رئیس نیشابور) از ریاست شهر معزول و منزوی گردید، حسنک از طرف سلطان محمود به جانشینی وی روانه نیشابور و رئیس آن شهر شد (جرفادقانی، 1382: 398). وی در مدتی که زعامت این شهر را بر عهده داشت، کارهای مثبتی انجام داد که از جمله میتوان به این موارد اشاره کرد: مجالی برای اختلاف مذاهب و تنازع در کسب مناصب باقی نماند، اهل فتنه و صاحبان بدعت سر در گریبان کشیدند، گیرندگان مال ضعفا را بازداشت کرد و آنچه در ایام فتنه از مردم رشوه گرفته بودند بازپس گرفت، بین بیوهزنان و صاحبان جاه و نعمت برابری و انصاف ظاهر گشت و محتسبی امین در میان بازاریان قرار داد، سرِ بازارها را پوشاند تا بازاریان از گرد و خاک و بارش باران آزار و اذیت نبینند و در کل، «کار نیشابور در عهد ریاست او نظامی هر چه تمامتر گرفت» (همان: 401-399).
البته برخی ستمگریها را نیز در نیشابور به او نسبت میدهند که مصادره اموال پسران ابونصر احمد از جمله آنهاست. باسورث احتمال میدهد که این اقدام حسنک به دنبال کینه خانوادگیای بوده که میان دو شاخه خاندان میکالی وجود داشته است (1384: 186).
از مناصب پیش از وزارت حسنک، صاحب بریدی سیستان بود. حسنک به دستور محمود به سیستان آمد و عزیز فوشنجی را آنجا نصب و بومنصور خوافی را عزل کرد (تاریخ سیستان، 1381: 337).
یکی از بحث برانگیزترین وقایع زندگی حسنک پیش از انتصاب به وزارت در سال414 هجری روی داد که وی سرپرست حجاج خراسان بود. وی در این سفر روانه حج شد اما از بغداد، که مرکز خلافت بود، عبور نکرد و در راه بازگشت نیز از راه شام عازم خراسان شد. در این سفر به دیدن خلیفه فاطمی، الظاهر علوی مصری، رفت و او به حسنک خلعتهای گرانبها داد. همین امر سبب اتهام قرمطیگری به حسنک شد که شرح آن پس از این بیاید.
در سال 416 هجری، سلطان محمود پس از سفر ماوراءالنهر و دیدار با قدرخان به غزنه رفت و حسن میمندی را از وزارت عزل کرد و راهی فتح سومنات هند شد. در سال 417 هجری، پس از بازگشت از سفر سومنات در باب منصب وزارت شورایی را تشکیل داد که متشکل بود از ارسلان جاذب، علی خویشاوند، بلگاتکین و بکتغدی. در این شورا سلطان محمود نظر آنها را خواست تا ببینند چه کسی برای شغل وزارت شایسته است. در این میان، نام چند تن از جمله ابوالحسن سیاری، طاهر مستوفی، ابوالحسن عقیلی، حسنک و احمد عبدالصمد به سلطان پیشنهاد شد.
سلطان پس از تأمل در اسامی، بر هر یک ایرادی گرفت؛ بدینگونه: «ابوالحسن سیاری نیک است و کافی است اما ردا و عمامه او را دوست ندارم. طاهر مستوفی مردی امین است و معتمد، اما نسیه کار است و من شتابزدهام و کار زود خواهم. ابوالحسن عقیلی مردی یک لَخت (مستبد و یک دنده) و روستایی طبع است، و حسنک بس جوان است و هر چند عادت ما نیک دریافته است اما در هیچ دیوان شاگردی نکرده است. خواجه احمد عبدالصمد را ستود و لایق شمرد و کدخدای آلتونتاش خوارزمشاه است و با دادن وزارت ولایت خوارزم بیمدبر و پریشان شود.» بالاخره، رأی سلطان بر حسنک قرار گرفت؛ گرچه میترسید مردمان بگویند که «محمود از چندین خدمتکاران پیر کسی شایسته نبود تا کار به جوان میبایست داد» (عقیلی، 1364: 191-190). به هر حال، روز بعد از انتخاب، خلعتی فاخر به او پوشاندند که در هیچ روزگار به هیچ وزیر نداده بودند و منصب وزارت را به او ارزانی داشتند.
در اینکه چرا محمود از میان آن همه مردان پیر و باتجربه، حسنک جوان و خام را به وزارت برداشته، باید گفت که«حسنک دستپرورده محمود و خامی به ناز برآمده و بیسیاست بود که در زمان خودکامگی و پیری و حسادت محمود- که مردان با هیبت و قدرت را نمیتوانست دید- بهتر از هر کسی مناسب داشت تا ردای فرمایشی وزارت در بر کند اما از اختیارات وزارت سهمی نبرد» (سیدی، 1371: 259).
حسنک در زمان وزارت خود رسمهایی را بنا کرد. ما از کم و کیف این رسمها اطلاعی نداریم اما بنا به گفته بیهقی، امیر مسعود بعد از اینکه به تخت نشست آنها را نپسندید و دستور به ابطال آنها داد (بیهقی، 1371: 42).
در منابع برجای مانده، در باب شخصیت، منش و عملکردهای مختلف دوران وزارت حسنک آن چنانکه باید و شاید مطلب خاصی بیان نشده اما از خلال تاریخ بیهقی که ذکر بر دار کردن حسنک را به زیبایی تمام به تصویر کشیده است، میتوان اندکی از خصوصیات و عملکردهای سیاسی و اجتماعی این وزیر محتشم غزنویان را دریافت.
چنانکه پیش از این اشاره شد، یکی از مهمترین رویدادهای زندگی حسنک سفر بحثانگیز وی به حج بود که منجر به اتهام قرمطیگری به او و سپس اعدام وی شد. شایان ذکر است که اصولاً قرمطیگری، تهمت رایج آن عصر بود و به هر کس که به نوعی مزاحم حکومت بود، برچسب قرمطی میزدند. قرامطه به معنای خاص آن، در کتب تاریخ به پیروان جنبشهایی گفته میشد که در نیمه دوم قرن سوم یا کمی پیش از آن در قسمت سفلای بینالنهرین، سواحل بحرین و یمن و سوریه برای سرنگونی خلفای عباسی و بهعنوان حمایت از خلافت آلعلی و در دعوت به یکی از ائمه علوم،- که نام او پنهان نگاه داشته میشد- فعالیت داشتند (مصاحب، 1377: ذیل قرمطی).
اما قرامطه به معنای عامتر به پیروان اسماعیلیه و خلفای فاطمی مصر گفته میشود و این از آن جهت بود که قرمطیان گاه در تبلیغات خود مردم را به امامت محمدبن اسماعیلبن جعفر میخواندند.
فاطمیان نیز سلسلهای شیعی بودند که از سال 297 تا 567 هجری ابتدا در آفریقای شمالی و سپس در مصر حکومت کردند. یکی از راههای تبلیغات آنان، اعطای هدایا و خلعتهای فراوان بود؛ از جمله این خلعتها خلعتی بود که به حسنک بخشید و همین باعث خشم خلیفه عباسی شد.
دو اتهام به حسنک وارد ساختند و بر مبنای آنها او را بر دار کردند؛ یکی این بود که وی قرمطی است و دیگر اینکه از خلیفه فاطمی مصر خلعت گرفته است. ماجرا این است که حسنک در زمان سلطانمحمود به حج میرود. در راه بازگشت، حاجیانی را که همراه خود داشت از قلمرو فاطمیان میگذرانَد و خلعتی را که خلیفه مصر نزد او میفرستد، قبول میکند. حسنک در این سفر از رفتن به بغداد و دستبوسی خلیفه بغداد غفلت میورزد و این گستاخی امیرالمؤمنین را بر خشم میآورد و به محمود دستور میدهد که حسنک قرمطی را بازداشت کند ولی محمود زیر بار نمیرود و اینکه خلیفه حسنک را قرمطی خوانده است، بسیار آزرده میشود. «و آخر.... قرار بر آن گرفت که آن خلعت که حسنک استده بود و آن طوایف که نزدیک امیر محمود فرستاده بود آنِ مصریان با رسول به بغداد فرستد تا بسوزند» (بیهقی، 1371: 228).
باید توجه داشت که حمایتهای محمود غزنوی از حسنک در برابر خلیفه بسیار قدرتمندانه و گستاخانه است؛ بهطوری که با پشتیبانی از حسنک میگوید: «اگر وی قرمطی است، من هم قرمطی باشم» (همان: 227) اما با تمام حمایتهای سلطان در اولین فرصت مناسب بعد از مرگ محمود غزنوی، با طرح بهانهای داغِ تکفیر مذهبی و سیاسی بر پیشانی حسنک میزنند و او را از سر راه برمیدارند. این واقعه در زمان سلطنت مسعود غزنوی روی میدهد.
علاوه بر این دو اتهام اصلی، از میان کتاب تاریخ بیهقی میتوان به اتهامات دیگر حسنک پی برد. اتهام سوم بنا به گفته بیهقی این است که حسنک با بیباکی و تهور در زمان پادشاهی امیر محمود و امیر محمد پاس حرمت امیر مسعود غزنوی را نگاه نمیداشت و به او بیاعتنایی میکرد و به اتکای تقرب به سلطان، پسر او را میآزرد. این آزار و بیاحترامی به امیر مسعود حتی در زمان بازداشت وی نیز در قالب پیغامی صورت گرفت که «آنچه من کنم، به فرمان خداوند خود (سلطانمحمود) میکنم. اگر وقتی تخت ملک به تو رسد، حسنک را بر دار باید کرد». این غرور و تهور وزیر و سعایت حاسدان دربار سرانجام کار او را به تباهی کشید.
اتهام چهارم حسنک این است که در جلسه محاکمه، صراحتاً به شیعه بودن خود اعتراف میکند و نشان میدهد که توانسته است با تقیه و کتمان عقیدهاش سالها در کنار سلطانی وزارت کند که به قول خودش انگشت در کرده و قرمطی میجوید. حسنک در این جلسه چون خود را بر حق میداند، به امام حسین (ع) متوسل میشود و با پیروی از ایشان مرگ در را ه عقیده را شهادت میداند و میگوید:«اگر امروز اجل رسیده است، کس باز نتواند داشت که بر دار کشند یا جز دار، که بزرگتر از حسین علی نیام.» (همان:230).
اتهام پنجم که به حسنک نسبت میدادند این بود که وی دست به اموال مسلمین دراز کرده و آب و زمین زراعتی آنان، از جمله برخی از میکالیان، را به زور غصب کرده است. چنانکه قاضی امام صاعد، که خود از میکالیان بود، به محض ورود امیر مسعود به نیشابور به خدمت وی میرود و بعد از سلام و درود از حسنک شکایت میکند و از مسعود میخواهد که دست او را از اموال میکالیان کوتاه کند و رسمهای حسنکی نو را براندازد. بیهقی در پایان داستان حسنک وزیر مینویسد: «این است حسنک و روزگارش و اگر آب و زمین مسلمانان به غصب بستد نه زمین ماند و نه آب و چندان غلام و ضیاع و اسباب و زر و سیم و نعمت هیچ سود نداشت» (همان: 234).
اتهام ششم که به حسنک وارد شد، پیروی از فرمان محمود مبنی بر حمایت از ولیعهدی امیر محمد بود. به سخنی دیگر، او از گروه پدریان بود که پسریان پس از به قدرت رسیدن به شیوههای گوناگون آنها را فرو گرفتند. «و حال حسنک دیگر بود، که بر هوای امیر محمد نگاهداشتِ دل و فرمان محمود، این خداوند زاده را بیازرد و چیزها کرد و گفت که اکفا آن را احتمال نکنند تا به پادشاهان چه رسد... و چاکران و بندگان را زبان باید نگاه داشت با خداوندان، که محال است روباهان را با شیران چخیدن...» (همان: 223).
امیر مسعود با این اتهامات تدبیر بر دار کردن حسنک را در پیش گرفت. وی با تشکیل جلسه عمومی به توطئه خود ادامه میدهد و ضمن مصادره اموال، قضات و مزکیان و معدّلان را وا میدارد که گواهی دهند وی اموالش را به طوع و رغبت به امیر فروخته است. بالاخره، فردای روز جلسه، حسنک را بر کران مصلای شهر بلخ به پای دار آوردند. امیر مسعود برای فریفتن مردم و اینکه بگوید حکم اعدام حسنک از طرف خلیفه عباسی صادر شده است، دستور داد دو پیک آراسته را مخفیانه به خارج شهر بفرستند تا با جامههای پیکان وارد شهر شوند و در ملأ عام بگویند که از سوی خلیفه بغداد حکم اعدام حسنک را آوردهاند تا کسی جرئت اعتراض و شورش نداشته باشد.
کیفیت این واقعه تأسفآور و جریان قتل این وزیر محتشم را بهتر است به قلم شیوا و خواندنی ابوالفضل بیهقی بخوانیم که این صحنه حزنانگیز را همچون تابلویی زیبا به تصویر کشیده است:
«و حسنک را به پای دار آوردند. نغوذُ بالله من قضاء السوء. و دو پیک را ایستانیده بودند، که از بغداد آمدهاند و حسنک را فرمودند که جامه بیرون کش. وی دست اندر زیر کرد و ازار بند استوار کرد و پایچههای ازار را ببست و جبّه و پیراهن بکشید و دور انداخت با دستار. و برهنه با ازار بایستاد و دستها در هم زده، تنی چون سیم سپید و رویی چون صد هزار نگار. و همه خلق به درد میگریستند. خودی روی پوش آهنی بیاوردند عمداً تنگ، چنانکه روی و سرش را نپوشیدی، و آواز دادند که سر و رویش را بپوشید تا از سنگ تباه نشود که سرش را به بغداد خواهیم فرستاد نزدیک خلیفه، و حسنک را همچنان میداشتند و او لب میجنبانید و چیزی میخواند. خودی فراختر آوردند و درین میان احمد جامهدار بیامد سوار و روی به حسنک کرد و پیغامی گفت که خداوند سلطان میگوید: این آرزوی توست که خواسته بودی که چون پادشاه شوی، ما را بر دار کن. ما بر تو رحمت خواستیم کرد اما امیرالمؤمنین نبشته است که تو قرمطی شدهای، و به فرمان او بر دار میکنند. حسنک البته هیچ پاسخ نداد.
پس از آن، خود فراختر که آورده بودند سر و روی او را بپوشانیدند. پس آواز دادند او را که بدو. دم نزد و از ایشان نیندیشید. هر کس گفتند: شرم ندارید مرد را که می بکشید، به دو برید؟ و خواست شوری بزرگ به پای شود. سواران سوی عامه تاختند و آن شور بنشاندند و حسنک را سوی دار بردند و به جایگاه رسانیدند، بر مرکبی که هرگز ننشسته بود، و جلادش استوار ببست و رسنها فرود آمد، و آواز دادند که سنگ دهید. هیچ کس دست به سنگ نمیکرد و همه به زار میگریستند، خاصّه نشابوریان. پس، مشتی رند را سیم دادند تا سنگ زنند، و مرد خود مرده بود که جلادش رسن به گلو افکنده بود و خفه کرده» (همان: 234-233).
و بدین ترتیب، حسنک را با آن سوابق و تجارب به هلاکت میرسانند و در پایان، بیهقی خود به صراحت به مکر و حیله توطئهچینان اشاره میکند: «او رفت و این قوم که این مکر ساخته بودند نیز برفتند و این افسانهای است با بسیار عبرت» (همان: 234).
در تاریخ کشور ایران تعدادی از خاندانهای ایرانی به علمدوستی و ادبپروری شهرت دارند. یکی از این خاندانها خاندان میکالی بودند که در آن افرادی اهل علم و دانش یافت میشد. در میان ایشان، ما به تعداد زیادی ادیب، شاعر و عالم و وزیر برمیخوریم و این تعلق خاطر به علم و ادب در وجود آنان سرشته شده بوده است. حسنک وزیر که برخاسته از این خاندان بود، همانند ایشان فردی فاضل و دانشدوست بود و اهمیت بسیار او از مفاضاتی که با دانشمند قرن پنجم، ابومنصور ثعالبی و سایر علمای این عصر داشته به خوبی پیداست. او بسیار مورد احترام ادیبان و شاعران بود، بهطوری که با مرگ وی ادیب فاضلی همچون بونصر مشکان سخت اندوهناک شد و روزهاش را نگشود (بیهقی، 1371: 236).
حسنک نیز مانند سلطان خویش، توجه و عنایت خاصی به شعرا داشت و با آنکه بزرگان به سختی میتوانستند در محضرش حضور یابند، در به روی شاعری چون فرخی سیستانی همیشه باز بود:
هرگز به درگهش نرسیدم که حاجبش
صد تازگی نکرد و نگفت اندرون گذر
(فرخی سیستانی، 1371: 149)
این شاعر توانای دربار غزنه که از طرفداران حسنک بوده است، در دیوان اشعارش شش قصیده در مدح او دارد و او باکفایتترین وزیر در اداره امور مملکتی میداند:
کار جهان به دست یکی کاردان سپرد
تا زو جهان همه خورنق شد و سریر
چون او نبودهاند اگر چند آمدند
چندین هزار مهتر و چندین هزار میر
چونان که چون ملک، ملکی نیست در جهان
همچون وزیر او به جهان نیست یک وزیر (همان: 189)
گرچه در دیوان عنصری، ملکالشعرای دربار محمود، هیچ قصیدهای در مدح حسنک نیامده است اما بعید مینماید که این شاعر توانا در مدح وی شعری نسروده باشد. «شاید بتوان گفت آن قسمت از اشعاری که عنصری در مدح حسنک سروده، توسط خود او معدوم شده باشد؛ زیرا جانبداری و مدحکردن شخصی که به جرم قرمطیگری در آستانه نابودی قرار داشت، نمیتوانست کار عاقلانهای باشد» (شفق، 1389: 83).
به هر حال، حسنک وزیر را میتوان از وزیران فرهنگدوست و شاعرپرور بهشمار آورد که حتی شخصی چون بوسهل زوزنی، که دشمن سرسخت او بوده، روزی او را مدح کرده است و خود حسنک اذعان کرده «که این خواجه مرا شعر گفته است» (بیهقی، 1371: 230).
حاصل سخن:
با توجه به مستندات باقیمانده، میتوان اندکی به عملکرد سیاسی، اجتماعی و فرهنگی حسنک وزیر پی برد اما به دلیل استبداد سلطان غزنوی وزیران نقش تعیینکنندهای در اداره امور نداشتهاند. حسنک وزیر که خود در دوره سلطنت محمود غزنوی از جاه و جلال فراوانی برخوردار بود، در دوره سلطنت مسعود غزنوی به دلیل سعایت و چاپلوسی درباریان در مظان اتهام قرار گرفت و توطئه بر دار کردن او را عملی کردند.
منابع
1. ابن فندق، ابوالحسن علیبن زید بیهقی. (بیتا). تاریخ بیهق. به تصحیح و تعلیق احمد بهمنیار، تهران: کتابفروشی فروغی.
2. باسورث، ادموند کلیفورد. (1384). تاریخ غزنویان. ترجمه حسن انوشه، تهران: امیرکبیر.
3. بیهقی، ابوالفضل. (1370). تاریخ بیهقی. به تصحیح علی اکبر فیاض، تهران: نشر علم.
4. ـــــــــ.. (1389). تارخ بیهقی. به تصحیح محمد جعفر یاحقی، مهدی سیدی، تهران: انتشارات سخن.
5. تاریخ سیستان. به تصحیح ملکالشعرای بهار، تهران: انتشارات معین.
6.جرفادقانی، ابوالشرف ناصحبن نصر. (1382). تاریخ یمینی. به تصحیح جعفر شعار. تهران: علمی و فرهنگی.
7. سیدی، مهدی. (1371). سراینده کاخ نظم بلند. مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی.
8. شفق، اسماعیل و سمیرا جهان رمضان. (1389). «سیمای حسنک در متون ادبی و تاریخی دوره غزنوی»، فصلنامه پژوهش زبان و ادبیات فارسی> شماره هیجدهم، 92- 63.
9. عقیلی، سیفالدین حاجی، (1364). آثارالوزراء. به تصحیح میر جلالالدین حسین ارموی. تهران: اطلاعات.
10. فرخی سیستانی، ابوالحسن علیبن جلوغ. (1371). دیوان حکیم فرخی سیستانی. به کوشش محمد دبیر سیاقی. تهران: انتشارات زوار.
11. مصاحب، غلامحسین. (1377). دایرئالمعارف فارسی. تهران: انتشارات امیرکبیر