چكیده
یكی از جلوههای آفرینش هنری در كتاب تاریخ بیهقی در حوزه واژگان اتفاق میافتد. بیهقی با بهرهگیری از استعداد خود و تسلطی كه بر فنّ دبیری و اصول و قواعد حاكم بر زبان فارسی دارد، زوایای ناشناختهای از ظرفیتهای هنری واژههای زبان فارسی را به نمایش میگذارد. «فرو گرفتن» از جمله واژههایی است كه بیهقی غیر از معانی گوناگون آن كه مورد استفاده دیگران هم بوده، از ظرفیتهای هنریاش نیز بهره گرفته است. مشهورترین نمونه این بهرهگیری در ابتدای داستانِ بر دار كردن حسنك وزیر، مجال ظهور یافته است. با دقت در صحنهپردازی بیهقی، كنایی بودن مفهوم این واژه را در خواهیم یافت.
مقدمه
داستان «بر دار كردن حسنك وزیر» از معروفترین بخشهای كتاب تاریخ بیهقی و شاید بتوان گفت مشهورترین داستان و بخش این كتاب است؛ به گونهای كه در بیشتر یا تمام گزیدههایی كه از این كتاب ترتیب داده شده، انتخاب شده است. جالب اینكه از دو متنی كه برای كتابهای درسی دوره متوسطه دوم از بیهقی برگزیده شده نیز، خلاصهای از همین داستان است، كه در كتاب ادبیات فارسی تخصصی (3)، سال سوم متوسطه آمده است. در این داستان، مشتقات مصدر «فرو گرفتن» سه بار بهكار رفته است و هر بار با معنایی متفاوت نسبت به كاربردهای دیگر؛ تفاوتی كه گویا از نظر شارحان كتاب بیهقی به دور مانده است. اگر این معناها آشكار گردد، قطعاً درك زیبایی نثر بیهقی مضاعف خواهد شد. در این گفتار بر آنیم كه استفادههای هنری و خاص بیهقی از واژهها را بررسی كنیم و در این راستا شعرگونه بودن نثر بیهقی را بهتر بشناسیم و به دنبال آن اثبات كنیم كه بیهقی از «فرو گرفتن» نیز مانند بسیاری از واژهها بهره هنری برده است.
بیهقی شخصیت «بوسهل زوزنی» را به آن دلیل كه در به دار آویختن «ابوعلی، حسنبن محمد میكال» معروف به «حسنك وزیر» دستی تمام داشته است، در ابتدای داستان بر دار كردن امیر حسنك، معرفی میكند و در ضمن معرفی او، یكی از خصلتهای بارز وی را كه میتوان گفت مهمترین ویژگی شخصیت او بوده است، چنین وصف میكند: «... با آن شرارت دلسوزی نداشت و همیشه چشم نهاده بودی تا پادشاهی بزرگ و جبار بر چاكری خشم گرفتی و آن چاكر را لت زدی و فرو گرفتی. این مرد از كرانه بجستی و فرصتی جستی و تضریب كردی و المی بزرگ بدین چاكر رسانیدی و آنگاه لاف زدی كه فلان را من فرو گرفتم ـ و اگر كرد، دید و چشید ـ و خردمندان دانستندی كه نه چنان است و سری میجنبانیدندی و پوشیده خنده میزدندی كه وی گزافگوی است» [1].
در این عبارتها دو فعل از مصدر «فرو گرفتن» آمده كه یكی از آنها را به پادشاه جبار نسبت داده است و یكی را به بوسهل زوزنی. در شرحهای موجود بر تاریخ بیهقی، چه در اصل متن و چه در گزیدهها، معمولاً معنی هر دو را یكی دانستهاند، یعنی: دستگیر كردن، بازداشت كردن و توقیف كردن. چند مورد از توضیحات شارحان را از نظر میگذرانیم.
1. در متن كامل تاریخ بیهقی، به شرح خطیب رهبر، معنی «فرو گرفتی» در «... لت زدی و فرو گرفتی» چنین داده شده است: «بازداشت و دستگیر میكرد» و برای «... فلان را من فرو گرفتم». معنی و توضیحی داده نشده است كه میتواند بدین مفهوم باشد كه معنی هر دو یكی است (گفتنی است كه خطیب رهبر در گزیده خود از تاریخ بیهقی نیز چنین عمل كرده است).
2. در گزیده تاریخ بیهقی از محمد دبیر سیاقی، معنی و توضیحی برای هیچیك از فعلهای مذكور داده نشده است. شاید به این دلیل كه ایشان، این واژهها را جزء واژههای دشواری كه به توضیح نیاز دارند، نمیدانسته و لزومی به معنی كردن و توضیح آنها نمیدیده است.
3. گزیده تاریخ بیهقی، از متون نثر دانشگاه پیامنور، به شرح رضا مصطفوی سبزواری نیز معنی «فرو گرفتی» را در «... لت زدی و فرو گرفتی» داده است: «توقیف و بازداشت كردن» و برای «... فلان را من فرو گرفتم». همان معنی را با همان شماره ارجاع (36) داده است.
4. در گزیده تاریخ بیهقی، به شرح و توضیح نرگس روانپور، در معنی «فرو گرفتی» در «... لت زدی و فرو گرفتی» آمده است: «بازداشت میكرد، زندانی میكرد (از كار بركنار میكرد) برای «... من فرو گرفتم» توضیحی داده نشده است،كه باز میتوان استنباط كرد كه همان معنی را دارد.
5. در كتاب درسی سال سوم رشتههای ادبیات و علوم انسانی و علوم و معارف اسلامی، معنی «فرو گرفتی» در «... لت زدی و فرو گرفتی» چنین توضیح داده شده است: لطمه میزد، بازداشت میكرد. فرو گرفتن: بازداشت كردن، از كار بركنار كردن، بیچاره كردن. در توضیحات كتاب، برای «فرو گرفتم» توضیحی نیامده است. احتمالاً باز به مفهوم آن است كه هر دو به یك معنی است.
6. در منابع و گزیدهها و كتابهای درسی زیر، كه خلاصه داستان آورده شده است، هر دو نمونه فعلهای مورد بحث، بدون توضیح است:
الف. تاریخ بیهقی، به تصحیح علیاكبر فیاض، تعلیقات.
ب. فارسی عمومی، دانشگاه پیامنور، گروه مؤلفان.
پ. متون ادب فارسی، سال چهارم، رشته ادبیات و علوم انسانی، مؤلفان: اسماعیل حاكمی والا، سیدمحمد سجادی، منصور استخری، 1372.
ت. فارسی، سال چهارم دبیرستان، به استثنای رشته ادبیات و علوم انسانی، مؤلفان: حسین رزمجو، محمدمهدی ركنی، احمد احمدی بیرجندی، ابراهیم عقدایی، 1373.
ذكر منابع بیشتر جز اطاله كلام ثمری ندارد و تا آنجا كه نگارنده به خاطر دارد معنایی جز معانی یاد شده، داده نشده است.
به نظر میرسد كه معنیهای داده شده بنا به دلایل و شواهدی كه در پی خواهد آمد، متناسب با متن نیست و «تحقیر كردن» برای «فرو گرفتی»، همچنین «نجات دادم» برای «فرو گرفتم» مناسبترین معنا و مفهوم است. زیباییهای شاعرانه نثر بیهقی بسیار است؛ به گونهای كه گاه خواننده مستِ آن همه هنرآفرینی بدون تكلف و طبیعی میشود. از طرفی، روند داستانها به اندازهای جذاب طرح شده است، كه در جریان خواندن متن، انسان آنچنان مسحور و غافلگیر میشود كه به معانی دقیق برخی از واژهها توجهی ندارد و تنها بدون آنكه به معانی واژهها فكر كند، از زیبایی كلام نویسنده لذت میبرد. بیهقی بسیاری از واژهها را در معانی متنوعی بهكار برده و در هر كاربرد، تصویری زیبا و متفاوت با كاربردهای دیگر آن ارائه داده و به آن رنگی خاص بخشیده است. واژهگزینی بیهقی یادآور رندیها و هنرنماییهای حافظ است كه واژهها را به قدری دقیق و متناسب با موضوع، در استخدام معنی درآورده است كه به مصداق گفته شیخ محمود شبستری:
«اگر یك ذره را برگیری از جای
خلل یابد همه عالم سراپای»
همنشینی واژهها در عبارات بیهقی به گونهای است كه اگر واژهای را حتی به مترادف آن تغییر دهیم، گویی معنی و مفهوم را به قول استاد، شفیعی كدكنی، از آسمان علّیین به تخوم ارضین آوردهایم.2 پس ما نیز به حق در وصف جهان پیچیده و رنگارنگ و در عین حال بسیار منظم نثر بیهقی، با اقتباس از گفته شیخ شبستری و با اندكی تغییر، باید بگوییم:
«اگر یك واژه را برگیری از جای
خلل یابد همه معنی سراپای»
زندهیاد، استاد غلامحسین یوسفی درباره این ویژگی بیهقی نكات ارزندهای دارد: «وی گنجینه پهناوری از كلمات در اختیار دارد. همین موجب شده است كه زبان او وسعت تعبیر شگفتانگیزی پیدا كرده است. بیهقی نهتنها مواد زبان را در موارد معهود بهكار میبرد بلكه میتواند از آنها تعبیراتی تازه و لطیف پدید آورد. مثلاً كلمه «خندیدن» در فارسی لفظی است عادی، اما در این عبارت بیهقی طراوتی دیگر یافته است: «از استادم شنودم كه امیر ماضی به غزنین روزی نشاط شراب كرد و بسیار گل آورده بودند و آنچه از باغ من، از گل صدبرگ بخندید، شبگیر آن را به خدمت امیر فرستادم» ... وی كلمات را به معانی ویژهای سكه رواج میزند؛ مثلاً در كتاب او «سوخته» گاه به معنی شیفته است و گاه به معنی پخته و مجرب؛ چنانكه «خوردن» گاه به جای تحمل كردن است و گاه به معنی نابود كردن».3
بر پایه نكات و نمونههایی كه استاد غلامحسین یوسفی بدانها اشاره كرده است، اگر «تحقیر كردن» را معنا و مفهوم كنایی «فرو گرفتی» بدانیم، بیراه نرفتهایم و به قول استاد، طراوت و جلوه هنری دیگری مییابد؛ زیرا همان كه با سحر كلام خود، از كلمه «خندیدن» در مفهوم «شكفته شدن» بهره گرفته، با هنر قلمش «تحقیر كردن» را از «فرو گرفتی» به دست میدهد. از این گذشته، این واژه در كتاب بیهقی در معنای «پایین آوردن» نمونههای بسیار دارد كه در ادامه، دو مورد از آنها را آوردهایم. حال همین معنی میتواند به مفهوم درونی و كنایی آن یعنی «پایین آوردن شخصیت كسی و تحقیر او» نیز تعمیم داده شود.
با اندكی دقت در نثر بیهقی درمییابیم كه چگونه او خود را از بند استفادههای معمول اهل زبان از واژهها رهایی بخشیده و از ظرفیتهای زبان فارسی به نحو اعلای آن بهره گرفته است. از سویی، به حق توان گفت كه وی بر ظرفیتها و غنای زبان فارسی افزوده و درست است كه اگر واژهنامهای از كتاب او ترتیب دهیم، تعداد كثیری از كلمات و تركیبات را در برخواهد گرفت.
مصدر «فرو گرفتن» و فعلهایی كه از آن ساخته میشود، مصداقی بارز از این ویژگی است كه در كتاب بیهقی كاربردی عام دارد و هر بار با چهرهای تازه روی نموده است. اكنون نمونهای از هركدام از معانی مختلف و متنوعی را كه وی برای این مصدر و مشتقات آن بهكار گرفته است، از نظر میگذرانیم:4
1. بستن و زیر نظر داشتن و مراقب چیزی بودن: «بوسهل راه خوارزم فرو گرفته بود و نامهها میگرفتند و احتیاط به جا میآورند» (ص 456).
2. محاصره كردن جایی و مصادره كردن اموال: «خواجه بزرگ بوسهل را بخواند با نایبان دیوان عرض و شمارها بخواست از آن لشكر و خالی كرد و بدان مشغول شدند و پوشیده مثال داد تا حاجب نوبتی برنشست و به خانه بوسهل رفت با مشرفان و ثقات خواجه و سرای بوسهل فرو گرفتند و از آن قوم و در پیوستگان او جمله كه به بلخ بودند، موقوف كردند» (ص 465).
این مورد نیز در شرح خطیب رهبر، بدون توضیح است؛ شاید به این دلیل كه از نظر ایشان معنی روشن است و به معنی و توضیح نیازی ندارد.
3. برانداختن و سرنگون كردن: «لعنت بر این بدآموزان باد. چون علی قریبی را كه چنویی نبود، برانداختند و چون غازی و اریارق و من نیز نزدیك بودم به شبورقان، خدای ـ تبارك و تعالی ـ نگاه داشت. اكنون دست در چنین حیلتها بزدند و این مقدار پوشیده گشت بر ایشان كه چون قائدمَرد مرا فرو نتواند گرفت. و گرفتم كه من برافتادم، ولایتی بدین بزرگی كه سلطان دارد، چون نگاه توان داشت از خصمان؟» (ص 471).
4. تصرف و توقیف و دستگیری: «من به دیوان رسالت خالی بنشستم و نامهها به تعجیل برفت تا مردم و اسباب بوسهل به مرو و زوزن و نشابور و غور و هرات و بادغیس و غزنین فرو گیرد» (ص 465).
5. پایین آوردن: «یافتم بوالفتح بُستی را پنج شش غلامش از اسب فرو گرفته و میگریست و بر اسب نتوانست بود از درد نقرس» (ص 905). نمونه دیگر آن: «... و حسنك قریب هفت سال بر دار بماند، چنانكه پایهایش همه فرو تراشید و خشك شد، چنانكه اثری نماند تا به دستوری فرو گرفتند و دفن كردند» (ص 236).
6. در اختیار گرفتن كارها و تسلط بر آنها: «و اگر این پادشاه را آن روز، هزار سوار نیك یكدست یاری دادندی، آن كار را فرو گرفتی و لیكن ندادند» (ص 955).
7. دستگیر كردن: «... و هرثمه برفت و علی را به مغافصه به مرو فرو گرفتی و هرچه داشت بستد» (ص 646).
8. برداشتن و جدا کردن: «امیر [به قاصدی كه نامههای كوتاه از سلطان محمود خطاب به مقدمان لشكر و پسر كاكو و دیگران داشت، مبنی بر اینكه فرزندم عاق است] گفت: آن ملطّفههای خُرد كه بونصر تو را داد و گفت: آن را سخت پوشیده باید داشت تا رسانیده آید، كجاست؟ گفت من دارم و زین فرو گرفت و میان نمد باز كرد و ملطّفهها در موم گرفته، بیرون كرد» (ص 23).
دوم: روند داستان و توالی وقایع و حوادث آن و نیز صحنهپردازی دقیق بیهقی از رویدادها، مؤید دیگری بر این معنیها تواند بود. اكنون یك بار دیگر ماجرا را با دقت مرور میكنیم.
در مجلسی در حضور پادشاهی جبار كه افراد زیادی دور تا دور مجلس نشسته بودهاند، پادشاه بر چاكری خشم میگرفته یا از پیش، آن چاكر خشم او را برانگیخته بوده؛ بنابراین، پادشاه جبار، آن چاكر را لت میزده و فرو میگرفته یا دیگران به دستور وی آن چاكر را لت میزدهاند و فرو میگرفتهاند. این مرد (بوسهل) از گوشهای بلند میشده (از كرانه بجستی) و سخنچینی میكرده و كار را برای آن چاكر سختتر میكرده و باعث آسیب بیشتری (المی بزرگی) به او میشده است. پس از آن (آنگاه) به دروغ میگفته (لاف زدی) كه «فلان را من فرو گرفتم». اما به آن دلیل كه عاقلان و اشخاص فهمیده میدانستهاند «كه نه چنان است» و او دروغ میگوید، «سری میجنبانیدندی و پوشیده خنده میزدندی كه (به این معنا كه) «وی گزافگوی است».
با اندكی دقت در عبارت «این مرد از كرانه بجستی» فهمیده میشود كه مجلسی بر پا بوده و مردم ـ به قول خود بیهقی، از هر دستی ـ دورتادور آن مجلس حضور داشتهاند. همچنان كه در مجالس اینچنینی در دورههای گذشته مرسوم بوده است. پس، آن چاكر كه صاحب مقام و منصبی هرچند خُرد بوده وقتی در انظار دیگران سیلی میخورده، تحقیر میشده است. بوسهل نیز از گوشهای كه به تناسب مقام و جایگاه خود نشسته بود، بلند میشده و در حالیكه دیگران شاهد این حركت او بودهاند، میرفته و چیزی به پادشاه میگفته (تضریب میكرده) و كار آن بختبرگشته را سختتر میكرده است. در این حال، مردم فقط از دور میدیدهاند كه او دارد به پادشاه چیزی میگوید و او وقتی نزد دیگران برمیگشته، برای اینكه خود را خیرخواه و درستكار جلوه دهد، به دروغ گفته است (آنگاه لاف زدی) كه من رفتم و شفاعت این شخص را پیش پادشاه كردم تا باعث نجات او شوم. پس چون اشخاص فهمیده میدانستند كه او چنین آدمی نیست و معمولاً شرارت در وجود اوست، این ادعا را نمیپذیرفته و پوشیده میخندیدهاند؛ به نشانه اینكه او دروغ میگوید. حال اگر «فرو گرفتم» را در اینجا به معنی «دستگیر كردم» بدانیم، دو اشكال به وجود میآید: یك اینكه با رویدادهای قبلی ـ كه در جملات پیشین به آنها اشاره شده ـ مغایرت پیدا میكند؛ چرا كه پیش از آن مجلس ابتدا شخص (چاكرِ) مذكور دستگیر شده و سپس به مجلس پادشاه آورده شده است. بر این اساس، توجیهی ندارد كه بوسهل ادعا كند كه من او را دستگیر كردم یا باعث دستگیری او شدم. از سوی دیگر، واكنش خردمندان و افراد فهمیده حاضر در مجلس ـ كه ادعای او را نمیپذیرند و او را دروغگو میدانند ـ نشان از آن دارد كه ادعای او چیزی غیر از دستگیری بوده است كه با شخصیت او تناسب داشته و نزد خردمندان بهعنوان كار همیشگی او و جزء خصلتهای جداییناپذیر و شناختهشده او بوده كه همانا «تضریب، یعنی سخنچینی و گرفتار كردن دیگران و دردِسرآفرینی برای آنهاست.»
به نظر میرسد كه بیهقی در بهكار بردن جمله «لاف زدی» عمدی داشته است و این اثبات میكند كه بوسهل میخواسته حركتی را (یعنی از گوشهای بلند شدن و سخنچینی كردن) كه از او دیدهاند، توجیه كند و اصل ماجرایی را كه بین او و پادشاه گذشته است، پنهان كند و موضوع را وارونه جلوه دهد. بدیهی است كه نقطه مقابل و وارونه تضریب و دوبههمزنی و بدتر كردن مشكل دیگران، كمك به دستگیری و باعث دستگیری بودن نمیتواند باشد. نتیجتاً ادعای بوسهل امری مثبت و پسندیده باید بوده باشد كه از انسانهای خیرخواه و دلسوز نسبت به حال دیگران انتظاری رود و آن چیزی نیست، جز شفاعتگری و كمك به رفع مشكل و نجات دادن شخص گرفتار از دست پادشاه كه هیچگاه در وجود بوسهل مجال تجلی نیافته و با شرّانگیزیهای او سازگار نبوده است.
نتیجهگیری
از موضوع طرح شده در ابتدای داستان «بر دار كردن حسنك» درباره شرارتهای بوسهل زوزنی، دو برداشت میتوان كرد. 1. اگر معنی جمله «از كرانه بجستی» را «از گوشهای كه نشسته بود، بلند شد» بدانیم، معنی «فرو گرفتی»، «تحقیر میكرد» خواهد بود. 2. اگر براساس پارهای شروح موجود، «وارد معركه میشد»، «از گوشه و كنار، به میان میدان خصومت میپرید» و امثال این معنیها قلمداد كنیم، معنی جمله مذكور میتواند «توقیف میكرد»، «باعث دستگیری و توقیف او میشد» و مانند اینها باشد. گرچه جمله پیش از آن، یعنی «لت زدی» این معنیها را باز با اشكال روبهرو میكند؛ چون دستگیری باید انجام شده باشد تا شخص را لت (سیلی) بزنند، اما در جمله «... فلان را من فرو گرفتم» قطعاً معنیهای داده شده در شروح موجود، برای «فرو گرفتم»، یعنی «دستگیر كردم» نادرست است و با متن سازگار نیست.
پینوشتها
1. البته ایشان در وصف شعر حافظ فرموده است. موسیقی شعر، ص بیست و نُه.
2. یادنامه ابوالفضل بیهقی، صص 601 ـ 597.
3. شماره صفحات در نمونههای داده شده، از تاریخ بیهقی، به شرح خطیب رهبر است. معنیهای داده شده نیز از همین منبع و گزیده تاریخ بیهقی از نرگس روانپور و همچنین استنباط نگارنده است.
منابع
1. بیهقی، ابوالفضل محمدبن حسین. (1375). تاریخ بیهقی. سه جلد. به كوشش خلیل خطیبرهبر. چ پنجم. تهران: انتشارات مهتاب.
2. روانپور، نرگس. (1372). گزیده تاریخ بیهقی. چ چهارم. تهران: چاپ و نشر بنیاد.
3. شفیعی كدكنی، محمدرضا. (1389). موسیقی شعر. چ دوازدهم. تهران: آگه.
4. رزمجو، حسین و دیگران. ( 1373). فارسی، سال چهارم دبیرستان. عقدایی. شركت چاپ و نشر كتابهای درسی ایران.
5. گروه مؤلفان. (1380). فارسی عمومی. چ هشتم. تهران: دانشگاه پیامنور.
6. حاكمیوالا، اسماعیل و دیگران. (1372). متون ادب فارسی، سال چهارم آموزش متوسطه. شركت چاپ و نشر كتابهای درسی ایران.
7. مصطفوی سبزواری، رضا. (1378). تاریخ بیهقی. چ سیزدهم. تهران: دانشگاه پیامنور.
8. یاحقی، محمدجعفر. (1386). یادنامه ابوالفضل بیهقی. چ سوم. مشهد: انتشارات دانشگاه فردوسی.