مریم ارجمندی سروستانی
محمد هادی حسینی
اشاره
مقاله حاضر در پی اثبات ملاک مفهومی رویکرد صحت، مطابقت با قواعد و اعتبارات زبانی، ملاک مفهومی فصاحت، شیوایی و وضوح در دلالت، و ملاک بلاغت اثرگذاری در مخاطب است.
چکیده
تبیین مفهومی فصاحت و بلاغت بهعنوان دو مفهوم از مفاهیم پایه برای علوم بلاغی بسیار مهم است. در این مقاله، نگارندگان به دنبال تبیین مفهومی و تحلیل اقوال در این مسئله هستند.
برای هر زبان سه رویکرد صحت، فصاحت و بلاغت را میتوان در نظر گرفت.
متأسفانه در آثار علمی گذشته، به جای پرداختن به ملاک اصلی این سه رویکرد به اسباب آن پرداخته شده و همین امر موجب برخی اشتباهات در بیان شروط و به انحراف کشیده شدن علوم بلاغی گردیده است.
مقدمه
فصاحت و بلاغت از مفاهیم پایه علوم بلاغی به شمار میروند. در دورههای مختلف تطور علم بلاغت، به بررسی این دو مفهوم پرداخته شده اما به نظر میرسد این تبیین مفهومی پس از چندی به بیان اسباب رسیدن به این مفاهیم تبدیل گردیده و تبیین دقیق هر یک از این دو اصطلاح، مغفول واقع شده است.
نگارندگان در این مقاله به دنبال آناند که ملاک مفهومی هریک از این دو اصطلاح را مشخص کنند و در پرتو رسیدگی به این مطلب، باید به ملاک صحت نیز بپردازند.
در این تحقیق، ابتدا اقوال براساس سیر تاریخی بیان میشود و سیر تاریخی تحلیل میگردد. در ادامه، نقدهای وارد بر این اقوال بیان میشود.
این نوشته از نوع پژوهشهای بنیادی است که امیدواریم ثمرات زیادی در علوم بلاغی داشته باشد و محصلین علوم بلاغی و ادبی از آن بهرهمند شوند.
بخش اول
معانی لغوی فصاحت و بلاغت
فصل اول: فصاحت
فصل دوم: بلاغت
در این بخش، معانی لغوی این دو اصطلاح از دیدگاه بلاغیون بهطور اجمالی مورد بررسی قرار میگیرد.
فصل اول: فصاحت
از فصاحت در لغت به معنای بیان و ظهور و امثال آن استفاده میشود.
عباراتی مانند «وأخی هارون هو أفصح مِنِّی لساناً» به معنای قول او روشنتر و فصیحتر از قول من است و یا عبارت «و قالت العرب: أفصحا لصبح» به معنای صبح ظاهر شد، بیانکننده همین معانی از فصاحت میباشد.
فصل دوم: بلاغت
بلاغت در لغت به معنای منتهی شدن و رسیدن است. این معانی را عباراتی مانند « بلغ فلان مراده» به معنای فلانی به مرادش رسید و «بلغ الرکب المدینه» به معنای سواران به شهر مدینه رسیدند، تأیید میکنند.
بخش دوم
معانی اصطلاحی فصاحت و بلاغت
فصل اول: جاحظ (قرن سوم)
فصل دوم: ابوهلال عسکری (قرن چهارم)
فصل سوم: ابن سنان خفاجی(قرن پنجم)
فصل چهارم: عبدالقاهر جرجانی (قرن پنجم)
فصل پنجم: سکاکی (قرن هفتم)
فصل ششم: ابن اثیر (قرن هفتم)
فصل هفتم: خطیب قزوینی (قرن هشتم)
تحلیل و تبیین معنای فصاحت و بلاغت حتی قبل از تدوین علوم بلاغی نیز در میان علمای ادب، مورد توجه بوده لکن این تحلیلها عمدتاً ناظر به حیث لغوی این دو واژه بودهاند و تحلیل زبانشناسی و علمی این اصطلاحات مورد نظر نبوده است. در این فصل، اقوال موجود در معنای این دو اصطلاح از جهت تحلیل زبانشناسانه و علمی ارائه میشوند. نکته مهم در مورد طرح اقوال این است که برای تبیین، فهم و نقد دقیق، آنها را باید براساس سیر تاریخی بیان کرد. از این رو، در این فصل اقوال براساس سیر تاریخی آنها و با نام ارائه دهنده قول، مورد بررسی قرار میگیرند.
از آغاز نزول قرآن تا پایان قرن دوم هجری، مسئله اعجاز قرآن برای مسلمانان مطرح نبوده است و آنان قبل از هر چیز، شیفته قرآن و شگفتزده از سبک و زیبایی آن و متحیر در برابر مفاهیم قرآنی بودهاند. این دلبستگی و تحیر موجب شده است که به مسئله اعجاز نپردازند. این حالت را میتوان به دو علت ارجاع داد:
الف) مسلمانان دریافته بودند قرآن بدون تردید از جانب خداوند است؛ لذا ساخت والای زبانی و مسائل ظریف و دقیق بیانی در آن، آنها را از چون و چرا در برابر این متن بینیاز میکرد.
ب) آنها به قرآن به دید تقدیس و تکریم مینگریستند؛ لذا درباره آن اظهارنظر نمیکردند. چنانکه صحابه و تابعین در آغاز به تفسیر قرآن هم توجهی نداشتند.
بحث درباره اعجاز قرآن بهطور رسمی و منظّم از اواخر قرن دوم یا از آغاز قرن سوم هجری پدید آمده است. لذا بحث فصاحت و بلاغت که شاخهای از رویکردهای قرآنپژوهی به شمار میرود، کمکم از همین قرون توسط دانشمندان مورد بررسی قرار گرفت. به همین منظور، در آغاز سیر تاریخی پژوهش به سراغ دانشمندان قرن سوم میرویم و سیر فصاحت و بلاغت را از زمان آنها شروع میکنیم.
1. فصل اول: جاحظ (قرن سوم)
وی بهصورت تصریح شده، درباره ارتباط معانی فصاحت و بلاغت صحبتی نمیکند اما با اندک تأملی در گفتههای وی شاید بتوان اینگونه نتیجه گرفت که فصاحت و بلاغت در نزد او با یکدیگر ممزوج و از لحاظ معنایی مترادفاند و یا گرچه جاحظ تعریف خاصی از فصاحت و بلاغت ارائه نداده است، میتوان از عباراتش تعریف فصاحت و بلاغت را استنباط کرد:
اینکه حق حروف را از لحاظ مبین و روشن بودن ادا کنیم، از به کار بردن لغاتی که شأنشان در زبان عربی پایین است پرهیز کنیم، الفاظ را در موضعی که شایستگی آن را دارند به کار ببریم، الفاظ به کار رفته متنافر نباشند تا موجب سختی در تلفظ نگردند و عامی، غریب و وحشی نیز نباشند. به عبارتی مختصرتر، الفاظ بهکار رفته در کلام عرب فصیح جاری باشند.
2. فصل دوم: ابوهلال عسکری (قرن چهارم)
وی در کتاب معروف خود، الصناعتین، دو روش را در پیش گرفته است:
الف) بعد از اشاره به معانی لغوی فصاحت و بلاغت، به این نتیجه میرسد که اگرچه ریشه و اصل این دو اصطلاح متفاوت است، این دو به معنایی واحد بر میگردند؛ چرا که هر یک از آنها به خودی خود معنی را روشن و آشکار میسازند.
ب) در ابتدا قول بعضی از علما را مبنی بر اینکه «فصاحت تام بودن آلت بیان است» مطرح میکند. سپس با استناد به همین تعریف، فصیح خواندن خداوند را نادرست میشمارد؛ چرا که کلام خداوند است که بهعنوان آلتِ بیان شناخته میشود.
براساس این تعریف، معنای فصاحت از بلاغت جدا میگردد؛ چرا که تعریف کردن فصاحت به آلت، آن را تنها منتهی به الفاظ میکند و بلاغت نیز چون «منتهی شدن معنا به قلب» تعریف میشود، لزوماً درحیطه معنا جای میگیرد. دلیل دیگر اینکه طوطی فصیح خوانده میشود اماهیچگاه بلیغ خوانده نمیشود؛ زیرا در هنگام صحبت کردن، تنها کلمهها را ادا میکند و با معانی آنها کاری ندارد.
3. فصل سوم: ابن سنان خفاجی (قرن پنجم)
ابنسنان فصاحت را غیر از بلاغت میداند و آن را «حسن الفاظ» تعریف میکند؛ در حالی که بلاغت را «حسن الفاظ و معانی با هم» تعبیر مینماید. بنابراین، هر بلیغی فصیح است اما هر فصیحی بلیغ نیست. به عبارت دیگر، در نزد او فصاحت تنها مربوط به الفاظ است اما بلاغت وصف الفاظ و معانی شمرده میشود.
در نظر وی، هیچ کلمهای شایستگی وصف فصاحت را ندارد؛ مگر آنکه همه هشت شرط زیر را دارا باشد:
الف) از حروفی تشکیل شده باشد که مخارجی دور از هم داشته باشند.
ب) در شنیده شدن، حسن و مزیتی نسبت به همنوع خود داشته باشد. اگرچه در تألیف حروف یکسان باشند؛ مانند عذب نسبت به ذعب.
ج) وحشی و حیرانکننده نباشد.
د) عامی نباشد.
ه) از کلمات رایج در عربی صحیح معیار باشد.
و) معنای دیگری که باعث اکراه شود (هرچند مقصود نباشد) نداشته باشد.
ز) تعداد حروف آن زیاد نباشد و از حدّ اعتدال خارج نشود.
ک) در موضعی که از آن شیء لطیف یا پنهان یا شیء کم و مانند اینها تعبیر میشود، مصغّر گردد.
4. فصل چهارم: عبدالقاهر جرجانی (قرن پنجم)
عبدالقاهر جرجانی بهعنوان مدوِّن علوم بلاغی، در آثار خود فصاحت و بلاغت را به یک معنا دانسته و آنها را از یکدیگر تفکیک نکرده است. ایشان در کتاب دلائل الاعجاز مینویسد:
«فصاحت و بلاغت و بیان و براعت و امثال آن از کلماتی هستند که از آنها تعبیر میشود به برتری بعضی از گویندگان بر برخی دیگر؛ از جهت اینکه نطق و تکلم میکنند و شنوندگان را از اغراض و مقاصد آگاه میسازند و کلام را میپراکنند تا بفهمانند آنچه در نفس آنهاست و کشف کنند برای مخاطبین از زوایای پنهان قلبهایشان.»
این ترادف معنایی، از مسئله تازه و مبتکرانه وی با نام نظریه نظم سرچشمه میگیرد. او با این نظریه، قدرت لفظگرایی را شکست و به حوزه معنا اهمیتی ویژه داد. نیز به پیوستگی واژگان در نظم نحوی، همراه با نظم و پیوند کلمات با هم در قرآن پرداخت. نظم از نظر جرجانی یعنی «وابستگی واژگان به یکدیگر». او سپس به انواع وابستگی، یعنی اسم به اسم، اسم به فعل، حرف به اسم و فعل میپردازد و نتیجه میگیرد که اینها راهها و گونههای وابستگی واژگان به یکدیگرند که در علم نحو آنها را مییابیم. او سپس شروع به تعریف نظم میکند: نظم آن است که کلامت را به گونهای که با علم نحو تناسب داشته باشد، وضع کنی و به قوانین و اصول آن عمل نمایی؛ روشهای این علم را بدانی و از آنها منحرف نگردی.
نظریه نظم جرجانی که او را بسیار نامدار کرده، بسط و توسعه دیدگاه جاحظ در باب نظم قرآن است.
جاحظ نظریه نظم را بهعنوان عکسالعملی در برابر استادش نظام به کار برده بود. زمانی هم از نظم قرآن سخن میگفت؛ خطّابی هم نظم را باور داشت و باقلانی نیز آن را پذیرفته بود اما جرجانی در نظریه نظم خود به رابطه تنگاتنگ لفظ و معنا پرداخته است.
بعد از عبدالقاهر جرجانی، روند تبیین معانی فصاحت و بلاغت و ارتباط آن دو با یکدیگر توسط بلاغیون به همین منوال ادامه داشت و تعریف جدیدی در این زمینه مطرح نشد تا اینکه نوبت به سکاکی رسید.
5. فصل پنجم: سکاکی (قرن هفتم)
پس از عبدالقاهر، سکاکی در آثار خود، فصاحت و بلاغت را از یکدیگر تفکیک نمود. تعریف وی از فصاحت و بلاغت بیشتر ناظر به اسباب ایجاد فصاحت و بلاغت است. ایشان در اینباره می نگارد:
«فصاحت دو قسم است؛ قسمی به معنی باز میگردد و آن خلوص کلام از تعقید است و قسمی به لفظ باز میگردد و آن عربی و اصلی بودن کلمه و جاری بودن آن بر قوانین لغت و سلامت از تنافر است، و بلاغت، رسیدن متکلم به حد و مرتبهای از اداء معانی است که ایفاء حق خواص تراکیب و ایراد انواع تشبیه و مجاز و کنایه در جایگاه خود، مختص این حد و مرتبه است.»
6. فصل ششم: ابن اثیر ( قرن هفتم)
وی فصاحت را محصور در حسن الفاظ میداند؛ زیرا کلام فصیح همان ظاهر بیّن است. بدین معنا که در فهم آن، نیازی به مراجعه به کتب لغت نیست. دلیل نیکو بودن آنها، مأنوس بودن اهل نظم و نثر با این کلمات میباشد؛ چرا که آنان کلمات را غربال میکنند و زیباترین آنها را انتخاب و سپس استعمال میکنند. استعمال آنها نیز در طول زمان باعث ظاهر و آشکار شدنشان میگردد. بنابراین، حسن الفاظ فصیح آشکار میگردد.
فصاحت لزوماً محصور در الفاظ است؛ چراکه اگر غیر از این بود، همه الفاظ در دلالات خود یکسان میبودند و حُسن و قُبحِ الفاظ، معنایی نداشت.
کلمهای بلیغ نامیده میشود که به اوصاف لفظیه و معنویه رسیده باشد. بلاغت شامل الفاظ و معانی میباشد. لذا بلاغت اخص از فصاحت است؛ همانند انسان نسبت به حیوان چرا که هر انسانی حیوان است اما هر حیوانی انسان نیست. علاوه بر خاص و عام بودن، فرق دیگری نیز میان فصاحت و بلاغت یافت میشود و آن، این تفاوت است که بلاغت جز در حالت ترکیبی لفظ و معنا یافت نمیشود اما لفظ مفرد میتواند متصف به فصاحت گردد.
7. فصل هفتم: خطیب قزوینی (قرن هشتم)
پس از سکاکی، خطیب قزوینی بهعنوان یکی از شارحان مکتب وی، نگرش سکاکی به این مسئله را تأیید و تقویت کرده و در تعریف این دو اصطلاح بهصراحت به بیان اسباب ایجاد فصاحت و بلاغت پرداخته است. ایشان در تلخیصالمفتاح میفرماید:
«فصاحت در مفرد، خالی بودن آن از تنافر حروف و غرابت و مخالفت با قواعد (لغوی) و در کلام، خالی بودن آن از ضعف در تألیف و تنافر کلمات و تعقید همراه با فصاحت کلمات است و بلاغت در کلام، مطابقت آن با مقتضای حال همراه فصاحت کلام است.»
او در ادامه مراتب بلاغت در کتابالایضاح میافزاید:
«فصاحت متکلم عبارت است از آن ملکه راسخه نفسانی که متکلم را قادر میسازد تا مقصود خود را با الفاظ فصیح بیان کند» و «اما بلاغه متکلم عبارت است از آن ملکهای که انسان را قادر میسازد تألیف کلام بلیغ بکند.»
پس از خطیب قزوینی، نظر وی توسط شارحان آثارش تأیید گردیده و نظر جدیدی ارائه نشده است. این امر را میتوان در آثار بلاغی تألیف شده پس از خطیب بهخوبی مشاهده نمود.
بخش سوم:
تحلیل سیر تاریخی اقوال در مورد معنای فصاحت و بلاغت
جعل اصطلاحات و استفاده از آنها در علوم متناسب با نیاز صورت میگیرد. مدوِّنین علوم، نیازهایی را احساس میکنند و برای رفع آنها به تبیین مفاهیم و جعل اصطلاح میپردازند.
روند شکلگیری دو واژه فصاحت و بلاغت نیز در علوم بلاغی به همین صورت بوده است. توضیح اینکه پس از آغاز دوره تدوین نحو و شکلگیری قواعد علم صرف و نحو، شخصیتهای علمی مانند عبدالقاهر جرجانی به این نکته پی بردند که کلام غیر از لایهای که در صرف و نحو مورد بررسی قرار میگیرد، لایه دیگری نیز دارد؛ یعنی لایهای که در صرف و نحو بررسی میشود، مربوط به حیث صحت کلام است و لایه دیگری که کمتر به آن توجه شده، ترفندهای لفظی در راستای القای لطائف معنوی است. این نگرش جدید در حالی ایجاد شده که در آثار ادبی قبلی شالودههای اساسی آن بهصورت پراکنده طرح شده است.
تاریخ علوم ادبی نشان میدهد که آثار نحوی متقدمین، گرایش بیشتری به معنا داشته است. برای مثال، الکتاب سیبویه را میتوان یکی از کتبی دانست که با نگرش صرفی و نحوی به کلام نوشته شدهاند؛ در حالی که گاه در آن اشارههای بلاغی نیز دیده میشود.
با ایجاد دغدغههای جدید در مورد توجه به لایههای معنوی زبان، بهتدریج محققانی از ادبا که بررسیهای استطرادی، سطحی و غیرمتمرکز نحویون درباره ترفندهای معنوی زبانی را کافی نمیدانستند، به جداکردن این مباحث از آثار نحوی مبادرت نمودند. عبدالقاهر جرجانی که وی را مدون علوم بلاغی میدانند، در چرایی جداسازی علوم بلاغی از علم نحو چنین مینگارد:
«در گمان مردم چنین واقع شده که کفایت میکند که[در مورد تقدیم یک لفظ] گفته شود: همانا برای توجه مقدم شده و برای ذکر اهمیت مقدم شده است؛ بدون اینکه متذکر شوند که این عنایت از کجاست و به چه چیزی توجه شده است.»
عبدالقاهر متوجه این مطلب شد که برخی کلامها از حیث القای معنا و اثرگذاری بر برخی دیگر برتری دارند، که این امر متناسب با لایهای است که وی به دنبال طرح آن در کلام بود. از این رو، چنین کلامهایی را فصیح و بلیغ دانست. چنانکه از تعریف وی در فصاحت و بلاغت بر میآید، این اوصاف به دلیل برتری القاکنندگی معنوی و اثرگذاری کلام بر آن بار میشوند و بر اساس همین برتری میتوان آنها را از جهت زبانی، بهطور دقیقتر و موشکافانهتری تحلیل کرد.
پس از عبدالقاهر این رویکرد ادامه یافت اما علمای فن رفتهرفته متوجه لایهای میان رویکرد نحوی و بلاغی در کلام شدند. توضیح اینکه ایشان دریافتند کلامهایی وجود دارند که فراتر از کلام صحیحاند؛ در حالیکه ویژگیهای بیان شده توسط عبدالقاهر نیز در آنها یافت نمیشود. این یافته علمای ادب، باعث تفکیک میان معنای فصاحت و بلاغت گردید. در این فضا، بلاغت به همان معنایی که عبدالقاهر برای آن بیان کرده بود باقی ماند اما فصاحت به لایهای میان لایه صحت و بلاغت اطلاق شد. معنای فصاحت در این حالت، وضوح و شیوایی است. این سه رویکرد در میان علما رواج یافت و نقد نظرات براساس همین سه رویکرد انجام میشد. این تفکیک رسماً از زمان سکاکی صورت گرفت؛ اگرچه در آثار علمی قبل از او نیز میتوان عباراتی نزدیک به این مضامین یافت.
پس از مدتی، خطیب قزوینی در معنای بلاغت تغییر ایجاد کرد. او در آثار علمی خود به شرط بودن فصاحت در بلاغت تصریح نموده است.
بخش چهارم:
نقد اقوال مطرح شده درتعریف فصاحت و بلاغت
به نظر میرسد لایههایی که بلاغیون برای کلام بیان کردهاند، صحیح است. توضیح آنکه انسان طبیعتی اجتماعی دارد. این طبیعت و نیازهای او، وی را به برقراری ارتباط با دیگران دعوت مینماید. برقراری ارتباط با همنوع میتواند به روشهای گوناگونی صورت پذیرد اما راحتترین راه، استفاده از زبان است.
انسان با استفاده از قوهای که خداوند متعال در نهاد او قرار داده است، با هدف ارتباط با دیگران و تفهیم و تفاهم زبان را اختراع کرد. روشن است که لازمه دستیابی به این هدف، پیروی افراد جامعه از مجموعهای از قواعد و ضوابط اعتباری مشخص بوده است. این سطح از زبان، صحت نام دارد و کلامی که دارای چنین ویژگیای باشد، کلام صحیح نامیده میشود.
در هر زبان برخی کلامها علاوه بر مطابقت با اعتبارات زبانی، ویژگیهایی دارند که به سبب وجود آنها کلام رسا، شیوا و واضح میشود. این ویژگیها ممکن است در هر زبانی متفاوت باشند. این سطح از زبان را فصاحت مینامند و به کلامی که بر این ویژگیها استوار است، فصیح میگویند.
ویژگیهایی که در زبان عربی موجب رسایی و شیوایی کلام میشود، همواره مورد توجه علمای فن بوده است. این ویژگیها در تعاریفی که برای فصاحت ارائه نمودهاند، ظاهر شده است و مجموع آنها عبارتاند از:
- مطابقت کلام و کلمه با قواعد نحوی و صرفی
- نداشتن تنافر حروف
- غریب نبودن معنای کلمات
- خالی بودن کلام از تعقید لفظی
- خالی بودن کلام از تعقید معنوی
در میان مواردی که به عنوان اسباب فصاحت کلام بیان شده اند، تنها بر مورد دوم، یعنی نداشتن تنافر حروف، اشکال وارد است و بهنظر میرسد این قید در وضوح دلالت تأثیری ندارد. سایر موارد بیان شده صحیحاند و بر دلالت کلام بر مراد تأثیر میگذارند.
به این نوع تعریف (تعریف به وسیله ویژگیها) اشکالی کلی وارد میدانند و آن این است که با وجود آن، رفتهرفته آثار علمی بهجای پرداختن به ملاک اصلی فصاحت و تبیین دقیق مفهومی آن، به تحلیل اسباب مشغول شدهاند؛ در حالیکه تبیین مفهومی فصاحت هنوز جای بررسی دارد.
علاوه بر دو سطح بیان شده، سطح دیگری در زبان وجود دارد و آن زمانی است که متکلم به قصد تأثیرگذاری بر مخاطب، به ایراد کلام میپردازد. در این سطح، متکلم اغراض و احساسات خود را با توجه به حال خطاب در کلام جریان میدهد و این اغراض و احساسات با تأثیر لفظی و معنویای که در کلام میگذارند، میتوانند اثر مورد نظر متکلم را در مخاطب ایجاد کنند. مسلماً هر چه متکلم به حال خطاب اشراف و بر ترفندهای زبانی تسلط بیشتری داشته باشد، اثر گذاری کلام او بیشتر خواهد شد. برای مثال، به بیتی از اشعار حافظ اشاره میکنیم:
«نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم»
در این بیت در برخی نسخهها به جای «یار» کلمه «دوست» آمده است. بنا بر ادعای یکی از حافظپژوهان، قطعاً نسخهای که در آن کلمه یار به کار رفته، صحیح است؛ زیرا دوست اصلاً الف ندارد تا قامت آن الف بر لوح دل نقش ببندد. همچنین، دوست در مقام کتابت هم ایستاده نوشته نمیشود تا قامتی داشته باشد. جالب توجه اینکه حتی در مقام تلفظِ کلمه دوست هم، لب گوینده به صورت افقی در میآید و قامتی برایش تشکیل نمیشود؛ در حالی که یار هم الف دارد، هم در مقام کتابت قامتی ایستاده دارد و هم در مقام تلفظ به لب گویندهاش قامتی عمودی میدهد. این ادعا ناشی از آن است که حافظ در زبان فارسی، متکلمی است که در سطح بسیار بالایی از مرتبه بلاغت زبانی قرار دارد و این امر باعث شده است که چنین استدلالاتی مورد قبول جامعه علمی و غیرعلمی قرار گیرد. روشن است که اگر حافظ چنین جایگاهی نداشت، اسناد چنین مطالبی به اشعار وی، قابل قبول نبود.
به این سطح از زبان، بلاغت، و به کلامی که دارای چنین ویژگیهایی باشد، بلیغ میگویند.
نکته مهم و کلیدی این است که در این سطح، برخلاف مرتبه فصاحت و نظر خطیب قزوینی، نه تنها فصاحت کلام بلکه صحت نیز شرط نیست. البته این بدان معنا نیست که هر کلامی که فصیح و حتی صحیح نبود، بلیغ است بلکه به این معناست که متکلم بلیغ براساس مقتضای حال و اغراض خود میتواند هر ترفند زبانیای را که مناسب مییابد، مورد استفاده قرار دهد؛ حتی اگر این ترفند زبانی مخل به فصاحت و صحت باشد. بنابراین، اگر کلامی متناسب با مقتضای حال و اغراض و احساسات بیان شود، بلیغ است. در این صورت، بسیاری از کلامهایی که تا به حال دارای بلاغت بهشمار نمیرفته و مورد تحلیل دقیق قرار نمیگرفتهاند، باید بررسی گردند و در صورت متناسب بودن با مقتضای حال، بهعنوان کلام بلیغ شناخته شوند.
برای روشنتر شدن این نکته، چند نمونه از کلامهایی که فصیح یا صحیح به شمار نمیروند اما به نظر نویسندگان این مقاله بلیغاند، در اینجا آمده است.
ـ در کتب ادبی برای غرابت در کلمات، مثالی بیان شده است مبنی بر اینکه روزی عیسیبن عمر نحوی از روی حمار به زمین افتاد. در این زمان مردم دور او جمع شدند. وی با دیدن اجتماع مردم گفت: «ما لکم تکأکأتم علَی تکأکؤکم على ذی جنئ افرنقعوا عنی.» در تحلیل، علمای فن فصاحت و بلاغت معتقدند که این کلام حاوی کلمات غریب است و نهتنها از مصادیق کلام فصیح به حساب نمیآید بلکه کلامی سخیف پنداشته میشود.
اما اگر بخواهیم این مثال را با توجه به نکتهای که در بالا بیان شده است تحلیل نماییم، باید جوانب مختلفی را در نظر بگیریم. روشن است که گوینده این کلام، ادیب بوده و به سبب برخورداری از علم نیز در میان مردم وجهه و شرافتی داشته است. در این شرایط، برای او اتفاقی میافتد و مردم با وی همان رفتاری را میکنند که با دیوانگان. با در نظر گرفتن این شرایط میتوان دریافت که غرض متلکم این کلام دور کردن افراد از پیرامون خود بوده است. از سویی، شاید به دلیل ضربدیدگی، توان جسمی این عمل را نداشته و باید از راه دیگری برای پراکنده کردن مردم استفاده میکرده است. یکی از بهترین و راحتترین راهها در این مقام، استفاده از زبان است اما باید دقت داشت که کلام اگر معمولی باشد، ممکن است اثری را که متکلم به دنبال ایجاد آن در مخاطب است، نداشته باشد. از این رو، باید کلامی را به کار گیرد که او را به غرضش برساند. در این حالت، یکی از مواردی که بهراحتی میتوانسته هدف متکلم را تحقق بخشد، حاوی کلماتی وحشی است که عرب به خاطر ذوقش از این کلمات متنفر بوده و سعی در دوری از آنها داشته است. در این حالت، عیسیبن عمر که بر زمین افتاده است، برای پراکنده کردن مردم چنین کلامی را بیان میکند و مردم به دلیلی که گفته شد، از وی دور میشوند و غرض او تحقق مییابد.
با این تحلیل روشن شد که کلام فوق بسیار متناسب با مقتضای حال و اغراض متکلم است و اثر، مقصود متکلم را تحقق بخشیده است.
با این مثال روشن میشود که ملاک اثرگذاری، که در مرتبه بلاغی زبان مورد توجه است، تلازمی با فصاحت کلام ندارد و از این رو، چنین کلامهایی را میتوان بلیغ خواند.
- مثالی برای عدم دخالت صحت در ملاک بلاغت هم این کلام پیامبر اکرم (صلوات الله علیه و آله) خطاب به زنان خود است: «لَیتَ شِعْرِی أَیتُکنَّ صَاحِبئُ الْجَمَلِ الْأَدْبَبِ الَّتِی تَنْبَحُهَا کلَابُ الْحَوْأَبِ فَیقْتَلُ عَنْ یمِینِهَا وَ عَنْ یسَارِهَا قَتْلَى کثِیرَئ ثُمَّ تَنْجُو بَعْدَ مَا کادَتْ.»
کلمه «ادبب» از جهت قواعد صرفی واجب است که ادغام شود؛ در حالی که در این حدیث، ادغام صورت نگرفته است. با نگرش بدوی میتوان گفت این کلام خلاف قواعد صرفی زبان عربی است و کلامی غلط بهشمار میرود و نه تنها فصیح و بلیغ نیست بلکه صحیح هم نیست اما با نگرش دقیقتر و با توجه به نکته مذکور باید گفت اگر چه این کلام از جهت قواعد و اعتبارات زبان عربی صحیح نیست، نمیتوان آن را غیربلیغ دانست؛ زیرا چه بسا گوینده از این اختلال زبانی برای تحقق هدف خود سود برده و به وسیله این کاستیِ زبانی، کلام خود را مطابق با مقتضای حال نموده است. توضیح آنکه پیامبر اکرم (صلوات الله علیهوآله) این حدیث را در پیشبینی جنگ جمل بیان نمودهاند. پیامبر اکرم (صلوات الله علیهوآله) میداند در این جنگ نیز همچون جنگهای دیگری که در زمان حضرت علی (علیه السلام) رخ میدهد، مردم در تشخیص حق و باطل دچار اشتباه میشوند. از این رو، به دنبال آن است که به مناسبتهای مختلف، به ارائه نشانههایی برای تشخیص حق از باطل بپردازد. در موقعیت این حدیث، که شماری از زنان پیامبر (صلوات الله علیهوآله) نزد آن حضرت حاضرند و یکی از آنها برافروزنده آتش جنگ است، فضا برای معرفی نشانهای برای تشخیص حق از باطل فراهم است. این نشانه باید بهگونهای باشد که تا زمان جنگ جمل ماندگار باشد و چه نشانهای بهتر از نقش بستن کلام پیامبر اکرم (صلوات الله علیهوآله) بر صفحه ذهن مردم. روشن است که اگر این کلام، معمولی باشد، با وجود اینکه مردم بر به یاد سپردن کلام نبی حریص بودهاند، ممکن است در زمان مورد نیاز، این بیان ایشان را به یاد نیاورند. از این رو، باید کلامی خاص ارائه شود تا تحقق هدف را حتمی نماید. بر این اساس، پیامبر اکرم (صلوات الله علیهوآله) که از فصیحترین متکلمان بهشمار میرفتند، کلام خود را با اختلالی صرفی، خاص نمودهاند. جالب است بدانیم که در زمان برافروخته شدن آتش جنگ جمل، این نکته را یکی از زنان پیامبر یادآوری کرد و به برافروزاننده جنگ تذکر داده شد.
تا به اینجا مشخص شد که مرتبه بلاغت زبانی مرتبهای است که متکلم میتواند در آن، ویژگیهای فصاحت کلام و قواعد صحت را برای رسیدن به اهداف و تحقق ثمره مورد نظر خود، زیر پا بگذارد. در ادامه، باید متذکر شویم که ملاک اصلی بلاغت کلام، اثرگذاری دلخواه متکلم است که لازمه و سبب تحقق چنین اثری، تطابق کلام با مقتضای حال است. از این رو، در بیان اقوال در مورد تعریف سکاکی گفته شد که تعریفات از سکاکی به بعد، شامل اسباب فصاحت و بلاغت است و حتی شرط کردن فصاحت در بلاغت نیز از همین جهت است. این در حالی است که به تحلیل مفهومی فصاحت و بلاغت کمتر پرداخته شده است.
اینکه ملاک اصلی اثرگذاری است، در مثالهای قبل کاملاً مشهود است اما برای روشنتر شدن مطلب، در این زمینه از نهجالبلاغه مثالهایی میآوریم:
مثال اول در تأثر قلبی ابن عباس، که از نوابغ ادبیات در عصر خود بود، از قطع شدن بیهنگام خطبه شقشقیه است. وی میگوید: «به خدا قسم، هرگز بر هیچ کلامی به اندازهای که بر این کلام تأسف خوردم، تأسف نخوردهبودم».
در تحلیل این مثال باید گفت، امام (علیه السلام) در این کلام خود در حال درددل با اصحاب بودهاند؛ درددلی که ناشی از تأثر شدید روحی ایشان از غصب مقام و به بیراهه کشاندن جامعه اسلامی است. واضح است هر متکلمی زمانی که در حال درددل با اطرافیان خود است، دوست دارد آنها با نهایت توجه به کلامش گوش فرا دهند تا تسکینی بر قلب وی باشد. برای تحقق این اثر دلخواه، متکلم باید کلام خود را به گونهای تنظیم کند که مخاطب تنها متوجه کلام وی شود و هیچگاه نخواهد که کلام به پایان رسد. ما در این خطبه این تطابق کلام با مقتضای حال را بهوضوح مشاهده میکنیم و در نتیجه، اثرگذاری آن را از بیان ابن عباس درمییابیم.
نمونه دیگر در خطبه 109 است. ابن ابی الحدید در ذیل خطبه 109 مینویسد: «تأثیر و جاذبه این خطبه چنان است که اگر آن را بر انسان بیدین ملحدی که مصمّم است معاد را با تمام قدرت نفی کند بخوانند، مقاومت و اراده منفی او را در هم میشکند و دلش را در وحشت فرو میبرد و در بنیاد اعتقادات او زلزله میافکند....» روشن است که امام (علیهالسلام) زمانی که درمورد معاد سخن میگویند، صرفاً به دنبال این نیستند که چیزی بگویند و مردم بشنوند بلکه علاوه بر فهم معانی، تأثیرپذیری در وادی ایمان به معاد، خوف از آن و لزوم آمادگی برای آن را نیز دنبال میکنند. از این رو، لازم است کلام خود را بهگونهای نظام بخشند که حتماً چنین تأثیری در مخاطب داشته باشد؛ این در حالی است که کلام ابن ابی الحدید در مورد این خطبه کاملاً مؤید این مطلب است.
نتیجه
با توجه به آنچه بیان شد، میتوان دریافت که سه رویکرد در مواجهه با کلام وجود دارد؛ صحت، فصاحت و بلاغت.
معیار اصلی صحت، مطابقت با اعتبارات زبان، و ملاک اصلی فصاحت، شیوایی و وضوح دلالت و ملاک اصلی بلاغت، تأثیرگذاری بر مخاطب است.
منابع
1. ابن ابی الحدید، عبد الحمید.(1404هق). شرح نهج البلاغه. قم: مکتبه آیهالله المرعشی.
2. ابناثیر، نصراللهبن محمد. (بیتا). المثل السائر فی أدب الکاتب والشاعر، المحقق: أحمد الحوفی، بدوی طبانئ. قاهره: دار نهضئ مصر للطباعئ والنشر والتوزیع.
3. ابن بابویه، محمدبن علی.(1403هق). معانی الاخبار. قم: انتشارات اسلامی.
4. الجاحظ، أبو عثمان عمرو بن بحر.( 1418هـ ، 1988م). البیان و التبیین
(چاپ هفتم)، تحقیق و شرح: عبدالسلام هارون، قاهره: المکتبئ الخانجی، چهار جلدی،
5. جرجانی، عبد القاهر.(1995م). دلائل الاعجاز، تحقیق: د. محمد التنجی، بیروت: دارالکتاب العربی.
6. الخفاجی الحلبی، الأمیر أبی محمد عبداللهبن محمدبن سعیدبن سنان، (1402هـ 1982م) بیروت: دارالکتب العلمیه
7. الرضی، محمدبن حسین.(1414هق). نهج البلاغئ. قم: هجرت.
8. سکاکی، یوسف بن ابی بکر.(1407هق). مفتاحالعلوم (چاپ دوم). بیروت: دارالکتب العلمیه.
9. سیدی، سیدحسین.( 1392هش)، سیر تاریخی اعجاز قرآن. چاپ اول. قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی.
10. العسکری، أبو هلال الحسنبن عبد اللهبن سهلبن سعیدبن یحییبن مهران. (1419 هـ). الصناعتین، المحقق: علی محمد البجاوی و محمد أبوالفضل إبراهیم، بیروت: المکتبئ العنصریئ.
11. فاضلی، محمد. (1388هش). دراسئ و نقد فی مسائل بلاغیئ هامّئ. چاپ سوم. مشهد: مؤسسه چاپ و انتشارات دانشگاه فردوسی.
12. قزوینی، محمدبن عبدالرحمن. (1425ه.ق) (شرح: تفتازاتی، سعدالدین). تلخیص المفتاح. بیروت: دار احیاء التراث العربی.
13. ----------------. (1998م). الایضاح فی علوم البلاغه. چاپ چهارم. بیروت: دار إحیاءالعلوم.
14. مطلوب، احمد.( 2007م). معجم مصطلحات البلاغئ و تطورها. بیروت: مکتبئ لبنان.
15. الهاشمی، احمد. (1391ه.ش). جواهر البلاغئ. چاپ دوم. قم: حوزه علمیه قم.
16. الهاشمی، احمد. (بیتا) جواهر البلاغئ فی المعانی والبیان والبدیع. ضبط و تدقیق وتوثیق: د. یوسف الصمیلی. بیروت: المکتبئ العصریئ.