اشاره
در چهلمین سال پیروزی انقلاب مقدس اسلامی، مجالی فراهم شد تا چند و چون ادبیات انقلاب اسلامی در نشستی به بحث گذاشته شود.
این نشست عصر دوشنبه یازدهم تیرماه، با حضور دكتر محمد حنیف، پژوهشگر حوزه ادبیات داستانی، دكتر محمدرضا سنگری، پژوهشگر ادبیات انقلاب اسلامی و دفاع مقدس و خانم مریم بیانی تشكیل شد.
«آیا ادبیات انقلاب داریم؟» پرسش محوری نشست بود و جز پاسخگویی به این پرسش، درباره ماهیت، هویت، ابعاد و ویژگیهای مكتب ادبی انقلاب اسلامی نیز مطالبی مطرح شد.
شركتكنندگان پرسشهای دیگری را در باب ادبیات انقلاب اسلامی مطرح كردند كه به آنها پاسخ داده شد. آنچه در ادامه میآید، متن كامل این نشست صمیمانه است.
دكتر سنگری: ضمن عرض سلام و خوشامدگویی به حاضران و سپاس از برگزاركنندگان نشست، این پرسش بسیار مهم است اما امروزی نیست و حداقل بیش از چهار دهه است كه مطرح میشود. حدود بیست سال پیش ما در نشستی كه با برخی چهرههای مطرح ادبیات زمان خود، از جمله زندهیاد دكتر قیصر امینپور، دكتر سیدحسن حسینی، عبدالجبار كاكایی، مصطفی رحماندوست و دكتر غلامرضا كافی، در اصفهان داشتیم، همین موضوع با عنوان ادبیات انقلابی یا انقلاب ادبی مطرح شد.
امروز جلسه را با هدف پاسخگویی به این پرسش برگزار میكنیم كه آیا ادبیات انقلاب داریم یا نه.
برای پاسخ دادن به این سؤال، اول باید ببینیم كه انقلاب داریم یا نه؛ یعنی چیزی به اسم انقلاب اتفاق افتاده است یا نه. اگر همه نمودها و نمادها دال بر این باشند كه تحولی بنیادین در جامعه ایران صورت گرفته است كه آن را نهضت و قیام و انقلاب و ... نیز مینامند، اگر به حداقل آن یعنی قیام اكتفا كنیم كه مفهوم آن یك حركت گسترده مردمی است، بیتردید در یك حركت بزرگ مردمی اولین عنصری كه به میدان میآید تا مفسر آن قیام یا حركت باشد ادبیات است؛ زیرا قرار است آن حركت را بیان كند و اولین نمودها در قالب شعار خود را نشان میدهد. باید سؤال كرد كه آیا میتوان شعارها را ادبیات نامید؟ شعار فشردگی اندیشه است در واژگانی آهنگین، یعنی اینجا خودبهخود عنصر «ایجاز» مطرح میشود، عنصر ریتم و آهنگ و موسیقی و عنصر اندیشه، و اینها عناصری هستند كه ما در مجموع در ادبیات از آنها یاد میكنیم. اگر به شعارهایی كه در آغاز این حركت بزرگ مردمی از آنها استفاده شده است توجه كنیم این حركت بزرگ اجتماعی كه دربرگیرنده همه مردم بود و همه گزارشها و همینطور رأی 2/98 درصدی مردم به این جمهوری اسلامی بیانكننده مردمی بودن آن است. ما حتی در حركتهای خیلی كوچك و حتی موضعی و موقعی (یعنی زماندار و مكانمند) هم دیدهایم كه عاری از شعار نیستند؛ یعنی تلاش میكنند آرمانها و خواستههای خود را در واژگانی اندك و فشرده كه گویا و ترجمان مجموعه خواستههایشان باشد، بیان كنند و در اینجا «شعار» خلق میشود. بهخصوص اگر این حركت زمانبر باشد؛ یعنی مثلاً به جای یك ساعت یك هفته طول بكشد كه البته مجموعه حركت جامعه ایران 15 ماه طول كشید (اگر نگوییم از سال 1342، كه بسیاری برآناند زمان شروع انقلاب اسلامی بوده)؛ این حركت شعار داشته است یا نه؟ كه اگر كسی این موضوع را انكار كند، انكار آفتاب كرده است. آیا این حركت برای نشان دادن خود از شعر استفاده كرده است یا نه؟ اگر بگوییم نه، انكار واقعیت تاریخی كردهایم؛ زیرا این شعرها موجودند. آیا در این موقعیتها و در این حركت متنهای ادبی خلق شد یا نه؟ (مثلاً داستان، نثر ادبی یا قطعه ادبی یا به تعبیر امروزی دلنوشته و یا زندگینامه كه خود یك گونه ادبی است؛ هرچند كه از نظر بعضی اینها ادبیات نیستند اما آیا گزارش میتواند وجه ادبیات داشته باشد و ما آن را در قلمرو ادبیات تعریف كنیم و همه اینها «وجه ادبیت» دارند؟) این دلیل اول و موضوع اول است.
نكته دوم را طرح میكنم و در فرصتهای بعد موضوع را ادامه میدهم؛ هر مفصل تاریخی ناگزیر كرانهمند است. (هر مفصل تاریخی برای خود كرانه و حد و مرز مشخص میكند). میخواهم سؤال كنم آیا این رویداد، حركت یا همان انقلاب با پیش از خویش كرانهای ایجاد كرد یا نكرد؟ اگر كرانهای ایجاد كرده باشد كه این كرانه كرانهای سیاسی و فرهنگی نیز هست، خودبهخود كرانه ادبی نیز با خود خواهد داشت. برای مثال، در ادبیات دهه 1350 چهرههای شاخص و آثار شاخص این دوره را در نظر بگیرید، چه در حوزه شعر (سنتیترین رسانه فرهنگی) و چه در حوزه ادبیات داستانی، و گونههای كمفروغ دیگر را بررسی كنید و ببینید كه چه صدایی میشنوید (این تعبیر استاد شفیعی كدكنی است؛ چه صدایی میشنوید و صدای غالب چیست؟) واقعاً قبل از انقلاب دهه 50 اگر گوش به صداهای غالب ادبیات بسپاریم، چه میشنویم؟
فرهنگ غالب و مسلط بر فضای ادبیات داستانی ما چیست؟ مثلاً به جرئت میتوان گفت فرهنگ یأس و مرگ است. (نقل از زمستان، تاریكی، كوچههای بنبست در آثار صادق هدایت، صادق چوبك، اخوان، شاملو و حتی شاعری مثل مشیری). مثلاً نیما میگفت: به عبث میپایم/ كه به در كس آید/ در و دیوارِ به هم ریختهشان/ بر سرم میشكند ...
نیست یك دم شكند خواب به چشم كس و لیك/ غم این خفته چند/ خواب در چشم ترم میشكند/
تا بعد كه به این دوره یعنی انقلاب میرسیم. بعد از انقلاب میبینیم دیگر خفتگی تمام شده است. جامعه بیدار شده است و حركت میكند و معترض است و بیداد را نمیپاید و زنده و پویاست و افقها را روشن میبیند و به پیروزی هم میرسد. عناوین كتابهای آغاز دهه 1360 را مرور میكنیم تا ببینیم چه اتفاقی افتاده است و نخستین جلوههای انقلاب را مشاهده و بررسی میكنیم.
ـ در كوچه آفتاب، اثر زندهیاد قیصر امینپور
ـ تنفس صبح، اثر قیصر امینپور
ـ از آسمان سبز اثر سلمان هراتی
سرود سپیده اثر زندهیاد حمید سبزواری
ـ بر مدار صبح، اثر عزیزالله زیادی
این عناوین برگرفته از شور و شوق و امید است كه ریشه در دو مسئله دارد؛ یكی اینكه چشماندازهای امیدبخش فراروی جامعه باز شده و خفتگی تمام شده و جامعه بیدار شده است و افقها را روشن میبیند.
شما اگر انقلابهای 50 ساله اخیر را مطالعه كنید، میبینید هیچ انقلابی شتاب انقلاب ایران را نداشته است. انقلاب ایران 15 ماه، انقلاب الجزایر 7 سال، ویتنام 30 سال و ... طول كشیدند. خود این پیروزی انقلاب امیدآفرین است اما نكته بزرگتر و مهمتر در درون فرهنگی است كه این انقلاب را زاده است و آبشخور اصلی این انقلاب است و آن فرهنگ و دینی است كه امیدوار است و چشماندازهای آینده را روشن میبیند. چنین باوری این امید را میبیند كه در آینده كسی میآید كه بساط ظلم و ستم را برمیچیند و این باور را به جامعه میدهد.
بنابراین، من صحبت خود را كمكم اینگونه جمع میكنم كه اگر انقلاب مفهوم مفصل تاریخی است و كرانه ایجاد میكند و در این كرانهمندی ـ اگر ویژگی سیاسی و اقتصادی و حكومتی به هم میریزد ـ امكان ندارد كه نظام ادبی فرو نریزد و نظام ادبی جدیدی خلق نشده باشد. اینها استدلالهایی است كه به اصطلاح استدلالهای پیشینی نامیده میشوند.
نكته بعدی در استدلالهای پیشینی است كه معمولاً در تقابل با نظام قبلی هر نظامی از سه ویژگی ممكن است استفاده كند: تحقیر، تخطئه و اتهام؛ معمولاً تحقیر در مورد نظام قبلی است؛ مانند رجزخوانی یا عیبجویی در روابط فردی؛ بعد از تحقیر تخطئه میكنیم. عیبجویی میكنیم و به تعبیری پاشنه آشیل او را نشانه میرویم كه مثلاً تو فلان ضعف را داری و ارزش نداری و باید حذف شوی و بعد سلسله اتهامهایی را مطرح میكنیم.
در رزمگاههای شاهنامه نیز همینطور است. وقتی رستم به جنگ اشكبوس میرود، اشكبوس از او میپرسد: چرا پیاده آمدهای و سوار بر اسب نیستی؟ رستم چنین پاسخ میدهد: پیاده از آنم فرستاد توس/ كه تا اسب بستانم از اشكبوس/ این رجزخوانی است.
آیا این نظام جدیدی كه میآید و به نظام قبلی، اتهام سیاسی وارد میكند، اتهام و تقابل ادبی ندارد؟ هیچ مطالعه تاریخی مدافع این سخن نیست كه نظام سیاسی به ادبیات ربطی ندارد؛ اینكه هر نظام جدیدی نظام قبلی را تحقیر و تخطئه میكند و به آن اتهام میزند قطعاً این اتفاق در حوزه ادبیات میافتد و با بهرهگیری از ظرفیتهای ادبی سعی میكند طرف قبلی را تخطئه كند. بررسی اتفاقات سال 1357 نشان میدهد كه عمده تقابلات و روبهروییها با تكیه بر ادبیات است. شبنامهها، شعرهایی كه در حركتها خوانده میشد و بعضاً مشخص نبود شعر كیست. (به یاد دارم وقتی در راهپیمایی شعری خواندم كه «گوش كن ای افسر فرمانده ای سرباز!» نمیدانستم متعلق به كیست كه بعدها متوجه شدم شاعر آن مرحوم حمید سبزواری است). در آن زمان شعرها عنوان نداشتند اما همه متعلق به ادبیات آن دورهاند؛ بنابراین، بحث تقابل همان جور است.
باورمندان و رهبران یك حركت ناگزیرند از هنر بهرهگیری كنند؛ چون میخواهند با جان انسانها صحبت كنند. من سؤال میكنم یك انقلاب پیش از پیوند با اندیشهها، باید با قلبها پیوند بخورد یا نه و یا اینكه آیا اینها همزمان اتفاق میافتد؟ ارتباط با اندیشه میشود زبان و بهرهگیری از ظرفیتهای زبانی، اما ارتباط با عواطف ما را ناگزیر میكند كه از هنر بهره بگیریم و هنر در حوزه واژه، ادبیات است. ادبیات كاربرد هنرمندانه واژه است و ما میدانیم بخشی از آنچه در انقلاب اتفاق افتاد، دیوارنوشتهها بود كه اگر كسی این دیوارنوشتهها را مطالعه كند، با ادبیات مواجه میشود؛ زیرا آن خود یك ادبیات بود. دقت كنیم كه در تقابل و رویارویی، هم مردم و هم رهبرانِ یك حركت هم در اثبات خود باید از هنر استفاده كنند و هم در نفی دیگران؛ پس، انقلاب ناگزیر از كاربرد ادبیات است و این را تاریخ گواهی میدهد كه هیچ انقلابی (حركتی) در تاریخ اتفاق نیفتاده است؛ مگر اینكه ادبیات ترجمان یا زبان آن بوده است و آیینهای برای معرفی آن. نكته بعدی این است كه همین كه ما داریم بحث میكنیم، یعنی چیزی هست كه مورد بحث قرار گرفته است. اینها مسائل پیشینی در باب شناخت و اثبات ادبیات انقلاب است اما اگر قرار باشد از بحث مسائل پسینی استفاده كنیم چند راه پیش روی ماست: 1. سیر از تحلیل ماهیت و كشف وجود و هویت؛ یعنی تعدادی نمونه بیاوریم و این نمونهها را مطرح كنیم. اگر اذعان به ادبیت آنها كردیم در این صورت میگوییم پس ادبیاتی وجود دارد و اگر مشخص شد كه اینها تاریخمندند و متعلق به این دورهاند، پس انقلاب ادبیات دارد. این را به دو قسمت تقسیم میكنیم: اولدالهای بینشانه، یعنی آنچه نشانههای روشن از خودِ انقلاب ندارد. منظور از نشانههای روشن این است كه مثلاً به هشت سال دفاعمقدس اشاره كرده باشد یا به برخی از شخصیتهای انقلابی مانند امام و یا به نمادها و نمودهای انقلاب (یعنی بدون وجود صراحت در متن) و دوم، متنهایی كه صراحت دارند؛ یعنی دالهای آشكار دارند و به این ترتیب، همه در اولین نگاه متوجه میشوند كه متعلق به این زمان است.
مثلاً در «لم یزرع» محمدرضا بایرامی یا «خونمردگی» از خانم فلاح فضا كاملاً فضای جبهه است یا «شطرنج با ماشین قیامت» یا سرودههای آقای سبزواری و یا قیصر امینپور و سیدحسن حسینی و علیرضا قزوه تا شاعران نسل سوم مانند محمدمهدی سیاح و فاضل نظری. پس، دو دسته نمونه میتوانیم بیاوریم كه بگوییم اگر وجه ادبی دارند پس ادبیاتاند و چون متعلق به این زمان هستند، بنابراین انقلاب ادبیات دارد.
راه دیگری نیز وجود دارد و آن این است كه نمونههای بیپیشینهای را در این دوره طرح كنیم كه اصلاً در گذشته ادبیاتی ما نبوده است؛ مثلاً پیامكها. در نوروز چهار سال پیش شنیدم كه 200 میلیون پیامك ردوبدل شده است كه بسیاری از آنها چاشنی طنز هم دارد. آیا این پدیده جدید پیامك ادبیات هست یا نیست یا مثلاً وصیتنامه پدیدهای جدید است. در گذشته وصیتنامه مفهوم روشنی داشته و چند نكته اقتصادی در باب میراث و نماز و ... بوده اما امروزه گونهای به نام وصیتنامه داریم كه اصلاً در گذشته ادبیات موجود نبوده است. نكته دیگر اینكه همیشه بسامد برای ما مهم و ملاك است. به نظر شما آیا مصادیقی از سبك هندی را در حافظ میتوانیم بیابیم؟ هركه با حافظ و سبك هندی آشنایی دارد قطعاً به این سؤال من پاسخ خواهد داد ولی هیچ كس حافظ را صاحب سبك هندی نمیداند چون بسامد آن بالا نیست. موتیف موضوع است برای ما. ما در دوران گذشته اینها را نداریم. بعضی پدیدهها كاملاً جدیدند و اینها ادبیاتاند. مثلاً لباسنوشتهها كه پدیده جدیدی بود و در جبهههای ما اتفاق افتاد، نوعی ادبیات است كه كسی نمیتواند آن را نادیده بگیرد. این ضلع سومی است از مسئلهای كه میخواهم بیان كنم، اما اجازه میخواهم برای این موضوع نمونه بیاورم و با طرح بعضی از این نمونهها اثبات كنم كه بله، ما ادبیات داریم. بحث ما هنوز بحث چیستی این ادبیات نیست. فعلاً بحث ما بحث هستیشناسانه است و ما در باب وجود صحبت میكنیم، نه در باب چیستی. حالا من نمونههایی را خدمت شما میخوانم و بعد سؤال میكنم كه اینها ادبیات هستند یا نه. شعرهای كوتاهی میخوانم كه تقریباً شبیه خسروانیها میشود. دوستانی كه با خسروانی آشنایی دارند میدانند كه شعرهای خسروانی سهگانه است. یعنی سه سطر دارد؛ دیگر نمیگوییم مصراع (مصراع ویژه شعر كلاسیك است).
ـ شاعری وام گرفت
شعرش آرام گرفت:
(با ایهام فوقالعاده زیبا در واژه «وام». در دورهای از شعر اینكه شاعری وام شعری میگرفت و شعر دیگری را تضمین میكرد، این انحطاط آن شاعر بود و وقتی از شاعری دیگر وام میگرفت، دیگران به طنز به آن شاعر آفرین میگفتند كه یعنی او شعر خوبی گفته، نه شاعری كه شعر او را تضمین كرده است).
ـ شاعر تشنه ز دریا میگفت
اهل بیت سخنش را به اسارت بردند
(این ادبیت دارد یا نه؟)
ـ تاجری دسته گلی پرپر دید
یاد پروانه كسبش افتاد:
(طنز فوقالعاده زیبایی دارد. از گل به پروانه میرسد و بعد از این شبكه مراعاتالنظیر از پروانه به پروانه كسبش پا میزند).
ـ تاجری مجلس تفسیر گذاشت
ابتدا فاتحه بر قرآن خواند (طنز است).
ـ شاعری خم میشد
منشی قبله عالم میشد
اینها نمونههایی بود كه از زندهیاد سیدحسن حسینی مطرح كردم.
اجازه دهید یك متن هم بخوانم:
ـ در میان تمام بزرگراههای جهان تنها یك جاده گمنام وجود دارد. نام این جاده سیدالشهداست؛ جادهای كه با پر كردن دهان هور خود را به مجنون رساند و او را سر عقل آورد (اینها ایما و اشارههاست و نشانهدار است. شعرهای قبلی بدون نشانه بود و اینها نشانهدار است).
در دل این جاده رازهایی نهفته است كه آن را متبرك میكند. تبرك این راز را حاج ناصر ابراهیمی فاش كرد. او میگفت وقتی اولین كمپرسی خاكش را هدیه هور كرد، تا مسح پیشانی مجنون 72 روز طول كشید (به لطافتهای بیانی دقت كنید. منظور از پیشانی مجنون جزیره مجنون است).
ـ 250 كمپرسی مثل دانههای تسبیح رفتند و آمدند تا تصویری به طول 14 كیلومتر را بر بوم خیس هور ترسیم كردند. وقتی آخرین راننده دلاور جاده را به مجنون دوخت، ساعت 12 ظهر روز سوم شعبان بود و این راز بزرگ جاده سیدالشهداست (72 روز، 14 كیلومتر، اذان ظهر، سوم شعبان). حاج ناصر ابراهیمی میگفت هنوز هم هیچكس نمیداند كه نام این جاده را چه كسی انتخاب كرده است.
این متن مربوط به سال 1366 است؛ یعنی نزدیك 31 سال از آن گذشته است. این متنها با عنوان صدرا ریحانه، متنهای مشتركی بود كه بین آقای بهبودی و صدرایی، در روزنامه كمان چاپ میشد.
چند شعر دیگر:
البته شعرهایی كه سپید است (در شعر سپید نظام عروضی وجود ندارد؛ اما گاهی ممكن است قافیه بهكار گرفته شود).
ـ یك معاشقه اینترنتی: (این نشانهدار است؛ چون اینترنت پدیدهای امروزی است) مجنون با بنز آمده است؛ لیلی با لنز (شما این را یك اثر ادبی میدانید یا نه؟ شعر هست یا نیست؟)
چند رباعی میخوانم. (میدانید كه رباعی در عصر انقلاب احیا شد. شاعران گذشته ما فكر میكردند اگر دوبیتی بگویند، كلاسشان پایین میآید. تقریباً چند قرن دوبیتی ندیدیم تا اینكه كسی مثل اقبال آمد و به دوبیتی اقبال نشان داد. رباعی نیز همینطور اما در دوره ما احیا شد). حال ببینید آیا این مواردی كه من میخوانم واقعاً ادبیات هستند یا نه.
ـ آن سان كه درخت، برگ را زیستهاید
در عریانی، تگرگ را زیستهاید
بیچاره به ما كه زندگی را مُردیم
خوشبخت شما كه مرگ را زیستهاید
به یاد دارم دوره كارشناسیام در دانشگاه در سال 1364 متنی با عنوان «شعر جنگ» نوشتم. اولین آثار نسل جوان انقلاب تازه در آن زمان چاپ میشد. وقتی رباعی سیدحسن حسینی را پیش استادانم خواندم، این استادان به اتفاق میگفتند این انقلاب اگر هیچ نداشته باشد به جز این رباعی، باز میتوان گفت كه انقلاب اسلامی ادبیات دارد:
ـ كس چون تو طریق پاكبازی نگرفت
با زخم نشان سرفرازی نگرفت
زین پیش دلاورا كسی چون تو شگفت
حیثیت مرگ را به بازی نگرفت
ـ قطره قطره شد آب آدمبرفی
شد آب در آفتاب آدمبرفی
آب از سر او گذشت اما هرگز
بیدار نشد ز خواب آدمبرفی
ـ خط اول بود كه پایش را برد
خط خورد گلویش و صدایش را برد
دارد كفش من و تو را میدوزد
كفاش كه جنگ كفشهایش را برد
اینها ادبیات هست یا ادبیات نیست؟
نمونه دیگری میخوانم و تا اینجای بحث را پایان میدهم.
بهعنوان یك معلم كوچك و ساده سؤال میكنم كه شعر زیر با عنوان «گزارش كار» به ما چه میگوید و به كدامیك از نمادهای تاریخی اشاره دارد؟
ـ اوضاع؟ ای!!! بد نیست، مشغولم
با چند تخته پاره و اره
كنج كویری لخت خو كرده با تنهایی پیشین
با رنگ نجاری، با طعن بسیاران
مشغول كشتی ساختن، چشم انتظار اولین باران!
ـ داستان حضرت نوح را میگوید؟ (یكی از حضار)
ـ بله؛ حضرت نوح كه در كوه كشتی میساخت و طعن زیادی میشنید.
ـ بنده چندی قبل با زندهیاد قیصر امینپور در اصفهان بحثی سنگین و چالشی داشتم و به ایشان گفتم كه اگر هزار قطعه شعر از گذشته بیاورم و یكی از غزلهای شما را (غزلی كه از اصطلاحات و عناصر ریاضی استفاده كرده است) با هزار غزل از غزلهای شاعران گذشته آمیخته كنم، اگر كسی این مجموعه را مطالعه كند آیا غزل شما را جدا نمیكند و نمیگوید این شعر با گذشتهها متفاوت است؟ اگر حكم به این دادند كه این نمونهها متفاوت با گذشته است، پس اتفاقی افتاده است و ما چیزی به نام ادبیات انقلاب داریم، كه خود ایشان هم در پایان بحث مجاب شد.
ـ شعاع درد مرا ضرب در عذاب كنید/ مگر مساحت رنج مرا حساب كنید/ خط محیط دلم را شكسته رسم كنید/ خطوط منحنی خنده را خراب كنید/ دگر به منطق منسوخ مرگ میخندم/ مگر به منطق دیگر مرا مجاب كنید
البته بنده در آنجا به نمونههایی از كارهای علی معلم هم اشاره كردم و ایشان اذعان كردند بله كارهای علی معلم كاملاً تازهاند. همینطور نمونههایی از كارهای زندهیاد احمد عزیزی و مثنویهای ایشان، به هر حال، همه قبول دارند كه چیزی وجود دارد و این چیز باید نامی به خود بگیرد. البته من با عنوان ادبیات معاصر (كه تعریف گویایی نیست) به شدت مخالفم و آن را ادبیات انقلاب مینامم.
البته بنده یك تقسیمبندی دارم و آن این است كه ادبیات این دوره را به دو دسته تقسیم میكنم:
1. ادبیات «اصل» انقلاب اسلامی، یعنی ادبیاتی كه وفادار به گفتمان انقلاب اسلامی است و مفهوم این ادبیات ادبیاتی نیست كه فقط از انقلاب حرف بزند؛ ولو یك شعر عرفانی گفته باشد. حتی یك غزل عارفانه و یا عاشقانه آن را میتوان در این گروه قرار داد.
2. ادبیات «عصر» انقلاب اسلامی یعنی ادبیاتی كه هم ممكن است ادبیات اصل انقلاب باشد هم نباشد. بنابراین، ادبیات اصل انقلاب اسلامی، یا وفادار به گفتمان انقلاب اسلامی، ادبیات عصر انقلاب اسلامی هم هست اما همه ادبیاتی كه در عصر انقلاب اسلامی خلق میشود، ادبیات اصل انقلاب اسلامی نیست. چون ممكن است گاهی در تعارض و تقابل با ارزشهای انقلاب اسلامی باشد، كه نمونههایش در حوزه ادبیات داستانی بسیار بسیار موجود است و آقای دكتر حنیف به آنها اشاره خواهند كرد.
دكتر حنیف: ضمن تشكر از دعوت شما و تشكر از آقای دكتر سنگری برای این ارائه مفید، قبل از اینكه وارد بحث اصلی شوم، میخواهم بگویم كه حتماً دكتر سنگری هم به یاد دارند كه یكی دو سال اول انقلاب، ایام عید كارت تبریك برای دوستان میفرستادیم. همانگونه كه دكتر سنگری فرمودند، حتی شعر انقلابیها را نیز در آنها مینوشتیم:
عید آمد و ما خانه خود را نتكاندیم
گردی نسِتُردیم و غباری نفشاندیم
دیدیم كه در كسوت بخت آمده نوروز
از بیدلی آن را ز در خانه براندیم
همانگونه كه مشاهده میكنید، در این شعر آثار ناامیدی و نامرادی دیده میشود. اتفاقاً دكتر سنگری صحبتهایشان را جای خوبی تمام كردند و صحبتهای من ادامه آن است. دكتر سنگری فرمودند ـ بهویژه در شعر ـ ما ادبیات انقلاب داریم. سؤالات اینهاست: آیا نمونههایی كه در داستان داریم میتوانند دارای ویژگیهای مبنایی و ساختاری باشند؛ چنانكه بتوان گفت مكتبی به نام انقلاب اسلامی هست كه به وجود آمده یا نه هنوز این حركتها پراكندهاند؟ به همین خاطر، من چند سؤال را مطرح میكنم و میخواهم به این پرسشها پاسخ دهم:
1. بگوییم مكتب ادبی انقلاب، سبك ادبی انقلاب، گونه ادبی یا شیوه نوشتاری انقلاب؟ كدامیك بهتر است؟
2. مكتب ادبی یا گونه داستانی انقلاب باید دارای چه ویژگیهایی باشد؟
3. آیا مكتب ادبی انقلاب اسلامی یا گونه داستانی انقلاب اسلامی شكل گرفته است؟ چرا؟
4. تاكنون چه تلاشهای نظاممندی برای تدوین ویژگیهای داستان انقلاب اسلامی صورت گرفته است؟
5. ریشههای داستان معترض آرمانخواه و سیاسی در ایران قبل از اینكه به انقلاب برسیم، از اواخر دوره مشروطه تا سال 57، كداماند؟ كدام نویسندگان و ادبیاتنویسان داستانهای ادبیات معترض را ترویج كرده و نوشتهاند؟ ویژگیهای آرمانی داستان انقلاب اسلامی كداماند؟
6. داستانهای سیاسی مختص به انقلاب در ایران از نظر محتوا به چند دسته تقسیم میشوند؟ (كه من در آنجا خواهم گفت ما یك دسته داستانهای انقلاب اسلامی میتوانیم بگوییم و یك مجموعه داستان انقلاب با اندیشههای چپ و یك مجموعه داستانهایی كه انقلاب در آن هست با اندیشههای بازیگران مختلف یا نقد قدرت و سیاست، كه از مؤلفههای اصلی ادبیات داستانهای سیاسی است).
من این موارد را میخواهم بررسی كنم.
اولین بحث این است كه مكتب (school) در مورد گروهی از نویسندگان بهكار میرود كه تحتتأثیر امری به هم نزدیك شدهاند و عموماً روی چارچوبهای مشتركی به توافق رسیدهاند. مكتب بر پایه اصول فكری آگاهانه توسط گروهی همفكر شكل گرفته و برخلاف سبك كه كاملاً شخصی است تعریف میشود. مراحل شكلگیری مكتب نقطه شروع و نقطه اوج و نقطه فرود دارد. عدهای جمع میشوند و قبل از اینكه مكتب را اعلام كنند، روی ویژگیهای مشتركی به توافق میرسند، مینویسند و آن را ارائه میدهند و بعد كسانی به این مكتب میگروند و برخلاف سبك (style) كه از واژه لاتین jenuse عبارت است از زبانی ویژه كه تحتتأثیر دیدی خاص به وجود میآید (معمولاً شخصی است و در آن زبان بیشتر مورد تأكید است تا درونمایه و معنا، كه همزمان با رشد نویسنده با توجه به ویژگیهای زبانی آن نویسنده به وجود میآید. مكتب عامتر از سبك گونه یا ژانر كه برگرفته از واژه فرانسوی jenuse است به معیارهای مختلفی است كه به دستهبندی انواع ادبیات پرداخته است؛ مانند گونه (ژانر) وحشت (جنایی)، كمدی، ماجراجویانه، سیاسی و حماسی؛ من در نهایت میخواهم به این سؤال پاسخ دهم كه آیا ادبیات داستانی انقلاب نظریهپردازی شده است یا نه؟ قطعاً تحتتأثیر انقلاب داستانهای زیادی نوشته شده است ولی منظور داستانی كه بگوییم با توجه به این ویژگیهای ساختاری و قبل از آن، ویژگیهای مبنایی، نظریهپردازی شده است. مثلاً انقلاب اكتبر روسیه در سال 1917 رخ داده، و «مادر» ماركسیم گوركی در سال 1933 نوشته شده است. براساس قداست كار و چهار ویژگی حزبگرایی، مسلكگرایی، صنفگرایی و مردمگرایی میآیند و رئالیسم سوسیالیستی را نظریهپردازی میكنند یا مثلاً رئالیسم جادویی نیز به همین شكل. حالا مكتب ادبیاتگونه داستان انقلاب باید دارای چه ویژگیهایی باشد كه ما به این نتیجه برسیم كه آن را داریم یا نداریم؟ مكتب ادبی انقلاب باید گونههای مختلفی را دربرگیرد؛ مثل گونه ماجراجویانه، تراژدی، شعر یا نمایش؛ داستان انقلاب باید دارای معیارهای مشخصی باشد كه نهتنها به چگونه گفتن بلكه به چه گفتن نظر دارد؛ یعنی هم از نظر شكل و محتوا، هم از نظر مبنایی و ساختاری. مكتب انقلاب باید براساس نظرات نظریهپردازان فیلسوف و نظریهپردازان ادبی تدوین شود. این انجام شده است یا نه؟ به هر حال، ما قبل از انقلاب داستانهایی كه در آنها اعتراض و مبارزه بود داشتیم. حتی در سینما هم فیلمهایی مثل «گوزنها» را داشتیم كه در آن به یك زندانی سیاسی فراری اشاره شده بود. در ترانهها ترانههای معترض داشتیم. در داستانها هم از همان ابتدا این مطالب بوده است ولی تحتتأثیر انقلاب چیزهای تازهای آمد كه تا قبل از آن واقعاً اجازه نبود بنویسند. من فقط میگویم درباره انقلاب، صاحبان اندیشه از ضدانقلابترین نویسندهها (مانند مسعود نقرهكار) یا صاحبان اندیشههای چپ مثل (قاضی ربیحاوی، نسیم خاكسار) مرحوم امیرحسین فردی، ناصر ایرانی نوشتند. ما اینجا هر كسی را كه با موضوع انقلاب داستان نوشته است، بررسی میكنیم و در تقسیمبندی نهایی میگوییم كه آیا این نوشتار ادبیات انقلاب اسلامی است یا خیر. قبل از انقلاب اسلامی، در سال 1789 انقلاب كبیر فرانسه بوده است. باید ببینیم كه آیا همه نویسندگان انقلاب باید مثل هم فكر میكردهاند؟ آیا مطالعه داستانهای برجسته انقلاب خواننده را به اشتراكات مبنایی و ساختاری مشخص میرساند كه بگوییم مكتب ادبیات انقلاب اسلامی شكل گرفته است یا نه؟ من میخواهم بررسی كنم كه آیا مطالعه این كتابها ما را به اشتراكاتی میرساند یا نه، كه بگوییم مكتب ادبی انقلاب شكل گرفته است یا نه.
مثلاً «رضا براهنی» كتاب «رازهای سرزمین من» را درباره فساد در ارتش و نفوذ آمریكاییها نوشته كه جلد اول آن مثل اندیشههای آقای ربیحاوی است كه فرمودید؛ در بطن میخواهد ریشه انقلاب را بگوید كه فساد در ارتش و نفوذ آمریكاییها از دلایل اصلی است. احمد محمود در «مدار صفر درجه» درباره مبارزات گروههای مسلح چپ نوشته؛ امیرحسین چهلتن «سپیدهدم ایرانی» را درباره بر باد رفتن رمانهای گروههای چپ نوشته است. سیمین دانشور «جزیره سرگردانی» را نوشته كه درباره نقش گروههای مختلف در انقلاب است و عشق. محمدكاظم مزینانی «شاه بیشین» و «آه با شین» را درباره دفاعیه پهلوی و افول تودهایها نوشته است. شما این كتاب را كه میخوانید، میبینید دفاعیه حكومت پهلوی است؛ با اینكه حوزه هنری آن را چاپ كرده و از نظر ساختاری كتاب ارزشمندی است و شاه و شهبانو در 19 فصل آن از خود دفاع میكنند. علیاصغر شیرزادی «طبل آتش» را نوشته و در آن مبارزات كارگری مسلحانه را بررسی كرده است. منیرو روانیپور كتاب «اهل غرق» را نوشته كه درباره كودتای 28 مرداد و مبارزات حزب توده است. یعقوب آژند «خانه سفید» را درباره غیریتسازی غنی و فقیر و آینده انقلاب نوشته است و در آن میگوید آینده انقلاب در دست اغنیا خواهد بود.
عباس پژمان در رمان «جوانی»، فنا شدن عشقها را در بحرانهای انقلاب بیان كرده و یوسف قوجُق رمان «لحظهها جا میمانند» را نوشته كه در آن به بازار، مسجد، حركتهای مردمی، روحانیت و گروههای مسلحانه اشاره كرده است. این رمان به آرمانهای انقلاب اسلامی وفادار است ولی از نظر ساختاری كار چندان قدرتمندی نیست؛ مثلاً در این كار بازار، مسجد، روحانیت و ... همه در كنار هم آمدهاند ولی مثلاً امیرحسین فردی در «سیاهچمن»، «اسماعیل» و «گرگ سالی» به ظلم خوانین، مسجد، حركتهای مردمی و هیئتی و بازار پرداخته و هر سه رمانش درباره انقلاب است و نقش و ظلم زمینداران بزرگ را نشان میدهد. مسعود نقرهكار در «اعماق» پیوند لُمپَنها و بازار و روحانیت و انقلاب را به وجود آورده ولی موضوع این اثر انقلاب است نه انقلاب اسلامی؛ فیروز زنوزی جلالی در «قاعده بازی» به نفوذ ضدانقلاب اشاره كرده و بخش زیادی را به انقلاب تخصیص داده است. میثاق امیرفجر در «نغمه در زنجیر» به عشق و مبارزه و زندان و شكنجه پرداخته و گروههای وابسته به روحانیت و شور آنها در زندان را نشان میدهد. داود غفارزادگان در «سنگاندازان غار كبود»، محسن مؤمنی در «پسر خانم آغا»، داریوش عابدی در «كارآگاه سركرده»، جمال میرصادقی در «بادها خبر از تغییر فصل میدهند»، سیدمهدی شجاعی در «طوفان دیگری در راه است» از روستا، دانشجو، مبارزه، ساواك، روحانیت، 15 خرداد و ... سخن گفتهاند.
در ادبیات داستانی و طبق مطالعاتی كه بنده داشتهام، در بیست ساله اول انقلاب (از سال 1357 تا 1377) حدود 286 مجموعه داستان و رمان مستقل با موضوع انقلاب نه قطعاً موضوع انقلاب اسلامی نوشته شده است؛ یعنی اثر درباره انقلاب كم نداریم. به همین سبب، من اعتقاد دارم كه هنوز مكتب ادبیات انقلاب اسلامی شكل نگرفته است. چرا كه برای تدوین ادبیات انقلاب به نظر من باید چند دسته از افراد بنشینند و آن را نظریهپردازی كنند: یك دسته آدمهایی كه هم فلسفه بدانند و هم ادبیات؛ مانند علیاكبر رشاد، علیرضا كمری، یك دسته كسانی كه تاریخ انقلاب را خوب میدانند؛ مثل رسول جعفریان، آقای روحانی، آقای دكتر محمدجواد مرادینیا. یك دسته نظریهپردازان انقلاب كه آدمهای بزرگی هستند و جزء رهبران انقلاب بودهاند؛ دسته دیگر منتقدان ادبی مثل آقای درخشانی یا آقای پاینده، آقای سجودی و افرادی كه در این حوزه فعالیت دارند و در حوزه نقد ادبی مثل دكتر سنگری و داستاننویسهایی كه به عناصر داستان واقفاند كه با هم بنشینند و ویژگیهای مبنایی و ساختاری را تدوین كنند و ارائه دهند. سؤالم این است چرا این مكتب شكل نگرفته است؟
1. در مقایسه با ادبیات غرب که ادبیات داستانی قوت گرفت، چرا در اینجا وضعیت اینگونه است؟ عواملی که باعث ظهور داستان و گسترش آن در غرب شد عبارتاند از: ظهور نواندیشان دینی، ترجمه متون مقدس و در نهایت، بروز رمان چندصدایی. به هر حال، موانع خلق رمان چندصدایی در اینجا کسانی هستند که به چندصدایی بودن جامعه علاقهای ندارند. از طرفی، در غرب ماهیت رمان ضدسنت، نوآورانه و قطعیتگریز است. خب این دقیقاً با اندیشههای بسیاری از متولیان ادبیات ما منافات دارد. از طرفی رشد طبقه متوسط، گسترش ثبات، تجارت، افول فئودالیسم، آزادی روزافزون زنان، گسترش خردگرایی، گسترش صنعت چاپ و رشد شهرنشینی و طبقه متوسط، که اتفاقاً بعد از انقلاب در این ویژگیها ما شاهد رشد بودهایم ولی بعضی از بزرگان، مثل مرحوم مددپور، دکتر رضا داوری، شهریار زرشناس، اعتقاد دارند که رمان به خاطر ذات و ماهیتش نمیتواند ظرفی باشد که مظروف انقلاب اسلامی را در آن بریزیم. یکی از دلایل شکل نگرفتن مکتب انقلاب اسلامی این است که بسیاری از مدیران ما آشنایی کافی با ادبیات داستانی ندارند و سالهای سال بخشی از بودجههای ما درست هزینه نشده است. بعد از انقلاب در سال 95 جمعیت شهرنشین ایران 74 درصد بوده است؛ یعنی رشد شهرنشینی زیاد بوده و اینها شاخصههایی است که میگوید ما باید در زمینه رمان پیشرفت کنیم. تاکنون چه تلاشهای نظاممندی برای تدوین ویژگیهای رمان انقلاب انجام شده است؟ آقای محمدرضا سرشار، نظریه رمان واقعگرای آرمانخواه شیعی را ارائه دادند. ایشان معتقدند که رمانی برای انقلاب اسلامی باید نوشته شود که فقط آرمانخواه باشد. آقای دکتر محمدرضا سنگری در یکی از کتابهایشان دو بخش ادبیات عصر انقلاب اسلامی و ادبیات اصل انقلاب را مطرح و 14 ویژگی برای ادبیات انقلاب اسلامی بیان میکنند. این قدمهایی است برای نظریهپردازی در حوزه مکتب انقلاب. دکتر محمد رودگر در پایاننامه دکتری خود رئالیسم عرفانی را ارائه نمودهاند و این بهصورت کتاب منتشر شده، و خود بنده داستان سیاسی، داستان انقلاب، داستان انقلاب اسلامی را ارائه دادهام.
حالا داستانهای سیاسی معترض و آرمانخواه و سیاسی در ایران و ریشههای آنها، در دوره قاجاریه «ستارگان فریبخورده» از فتحعلی آخوندزاده/ «سفرنامه» زینالعابدین مراغهای/ «مسالكالمحسنین» طالبوف/ «نومنامه» اعتمادالسلطنه/ و در دوره پهلوی، «چشمهایش» بزرگ علوی/ «نون و القلم» جلال آلاحمد/ «تنگسیر» صادق چوبك/ «سووشون» سیمیندانشور/ «ماهی سیاه كوچولو» صمد بهرنگی/ «شازده احتجاب» هوشنگ گلشیری/ «همسایهها» احمد محمود/ «بادیه» سیدمحمود قادری گلابدرهای/ «آبشوران» علی اشرف درویشیان/ «گل خاص» منصور یاقوتی/ ... داستانهای یاد شده نمونههای داستانهای معترض سیاسی هستند كه میتوان آنها را بهطور كلی ریشههای داستان انقلاب برشمرد اما آثاری را كه بعد از انقلاب نوشته شدهاند، به سه دسته میتوان تقسیم كرد: 1. داستانهای انقلاب با محوریت انقلاب اسلامی مثل «لحظهها جا میمانند» یوسف قوجق و «اسماعیل» امیرحسین فردی؛ 2. داستانهای انقلاب با محوریت نگاه به جریانهای سیاسی مثل «مدار صفر درجه» احمد محمود و «سالهای ابری» علی اشرف درویشیان و 3. داستان انقلاب با گرایش نقد قدرت و مفهوم سیاست و یا نشان دادن شركت گروههای مختلف در جریان انقلاب، مثل «جزیره سرگردانی» مرحوم سیمین دانشور، «نون و القلم» جلال آلاحمد، «كلاه جادویی» و «مجسمه مسی» بنده (محمد حنیف)؛ اولین قدمی كه میتوانیم برداریم تا مكتب ادبیات انقلاب اسلامی پردازش نظری و تدوین شود این است كه ویژگیهای محتوایی و ساختاری آن را تدوین كنیم.
اول از نظر محتوایی: 1. محدوده زمانی وقوع، حوادث سال 1340 تا 1357 باشد (بعد از وفات آیتاللهالعظمی بروجردی) و طرح مرجعیت حاج آقا روحالله آن زمان و آیتالله خمینی و سپس امام خمینی سالهای بعد تا 1357 هجری شمسی (22 بهمن)؛ 2. توجه به نقاط عطف تاریخی انقلاب اسلامی باشد؛ 3. تمركز بر حركتهای هیئتی و مردمی به جای تمركز بر حركتهای سازمانی چریكی و مسلحانه (زیرا تمركز بیشتر بر حركتهای مسلحانه است)؛ زیرا شنیدهام كه رهبری انقلاب در آن موقع اعتقادی به حركت مسلحانه نداشتهاند؛ 4. توجه به محوریت مسجد بهعنوان پایگاه اصلی انقلاب؛ 5. توجه به محوریت رهبری روحانیت در حركتهای مردمی از مساجد؛ 6. تمركز بر شعارهای دینی و عدم تمركز بر شعارهای عدالتخواهانه و مخالفت با مظاهر فساد در جامعه؛ 7. باور عمیق و قلبی شخصیتهای اصلی به اسلام انقلابی و یا تحول ایشان به سمت این باور؛ 8. حضور گروههای مسلح در مسیر حوادث داستان تعیینكننده نیست؛ 9. بازار بهعنوان تعیینكننده منابع مالی مبارزات در پیوند با مسجد نقشآفرینی میكند؛ 10. احساس كلی خانواده بعد از مطالعه اثر، همدلی با آرمانهای انقلاب است؛ 11. درونمایه داستانی در راستای اهداف اسلامی است و خواننده بعد از اتمام داستان به ضرورت انقلاب اسلامی و حقانیت آن پی میبرد؛
به محوریت 5 تا 11 در بسیاری از داستانها كمتر توجه شده است.
دوم از نظر ویژگیهای فنی داستان انقلاب اسلامی: 1. حتیالامكان داستان در گونه سیاسی نوشته شده باشد؛ هرچند داستانهای اجتماعی، اقلیمی، پلیسی و ... نیز میتواند بخشهایی از داستان انقلاب اسلامی را نشان دهند.
2. نویسنده از تمامی ابزارهای فنی داستاننویسی برای پرداخت بهتر داستان استفاده كند (نظر كسانی كه بر توجه صرف نویسنده داستان انقلاب اسلامی بر سبك واقعگرایانه اصرار میورزند، موضوعیت ندارد).
3. نویسنده داستان انقلاب اسلامی بر تمامی عناصر داستانی، اعم از كشمكش، بحران، تعلیق، زاویه دید، توصیف، فضاسازی، زبان، پیرنگ، موجهنمایی، شخصیتپردازی و الی آخر، مسلط بوده و از چگونگی كاركرد هر یك در داستان با اطلاع است.
4. داستان مبتنی بر پژوهشی جامع و دقیق است.
5. با توجه به اینكه حضور بیشتر شخصیت از جمله راههای همذاتپنداری مخاطب به شمار میرود، لذا در داستان انقلاب اسلامی شخصیتهای منفی به نسبت شخصیتهای مثبت حضور كمتری در داستان دارند (مگر اینكه دفاع شخصیت منفی از خودش با تمهیداتی همراه شود).
6. با عنایت به اینكه روایت اولشخص و برخی از روایتهای جریان سیال ذهن از ابزار نویسنده برای ایجاد همدلی خواننده با شخصیت است، لذا برای شخصیتهای منفی كمتر از این زاویه دید استفاده میشود.
7. داستان برای تأثیرگذاری باید چندصدایی باشد اما صدای شخصیت موافق انقلاب اسلامی نیز باید منطق و رسایی لازم را داشته باشد.
8. درباره محورهای پنجم تا هفتم میتوان اضافه كرد كه همواره حضور زیاد یك شخصیت یا روایت از زبان یك شخصیت دلیلی محكم بر همذاتپنداری خواننده با وی نیست، بلكه نویسنده ضمن رعایت این امر، در صورتی كه شرایط داستانی اقتضا كند، باید به گونهای عمل كند كه دفاع طبیعی شخصیت منفی از خودش، دفاع بد تلقی شود و سبب شناخت بیشتر پلشتیهای درون شخصیت منفی گردد؛ آنگونه كه در رمان «قاعده بازی» اتفاق افتاده است.
خلاصه بگویم اعتقاد بنده این است كه همه گونهها و ژانرها را باید در مكتب اسلامی نوشت و نویسنده انقلاب اسلامی باید كارش مبتنی بر پژوهش باشد و عناصر داستانی را بشناسد. به نظر من، با وجود اینكه آثار زیادی نوشته شده، هنوز مكتب ادبی انقلاب اسلامی تدوین نشده است. اینها نظرات بنده نیست و بنده نسخه ارائه نمیدهم بلكه این مطالب را براساس مطالعات میگویم.
دكتر سنگری: ضمن تشكر، بنده میخواهم پیشنهادی را نیز برای آینده ارائه كنم. اگر ما به این نتیجه رسیدیم كه چیزی بهعنوان ادبیات انقلاب اسلامی هست، با دو مسئله مواجه خواهیم شد. مسئله اول این است كه آن را چه بنامیم. الان نوعی سرگردانی در نامگذاری داریم؛ مثلاً هشت سال ادبیات زمان جنگ را ادبیات دفاعمقدس میگویند، ادبیات جنگ میگویند و ... . یعنی نوعی سرگردانی وجود دارد. اولین مسئله این است كه این «هست» را نام بگذاریم. نامهای مختلفی گفتهاند، مانند جبهه ادبی، ادبیات انقلابی، انقلاب ادبی، جریان ادبی، گونه ادبی و مكتب ادبی انقلاب و ادبیات خشونت، ادبیات جنگ. پیشنهاد من این است كه فرصتی به این اختصاص دهیم كه آن را چه بنامیم و بعد از آن، مشخص و روشن شود كه با كدام خصوصیات و ویژگیها و به عبارت دیگر ماهیت، آن را تدوین و تحلیل و تبیین كنیم؛ یعنی پلی از سمت هستی به چیستی انقلاب بزنیم. اگر قرار است به گونهای از فرمودههای دكتر حنیف استفاده كنیم و عنوان «مكتب ادبی انقلاب» را قائل شویم، باید این چند ویژگی را برای آن برشمریم. یعنی این مكتب ادبی كه هست و وجود دارد، باید این چند ویژگی را داشته باشد:
1. از نظر فكری روشن و مشخص باشد، مبانی و اصول مشخص داشته باشد و ریشهدار باشد. (آیا ادبیات این دوره مبانی عمیق فكری را دارد؟)
2. استمرار؛ نمیشود جولان باشد، باید جریان باشد (این كلام مولاست: للحق دولئ و للباطل جوله: باطل جولان دارد و حق جریان دارد). قرآن نیز حركت حق و باطل را به آب و كف آب تشبیه میكند كه حق، آب است و كف، باطل.
3. تولید و تحول در تولید داشته باشد؛ یعنی انباشت علمی داشته باشد. بنده دبیر جایزه «ربع قرن دفاعمقدس» بودهام. مجموعه كتابهای سال 1388، 6725 اثر بود. آیا زمان آن نرسیده است كه نامی بر این مجموعه با این مقدار تولید بگذاریم؟ این را هم بگویم كه تاكنون حدود 20000 كتاب درباره دفاع مقدس داریم.
4. باید گونهها و ژانرهای متعدد داشته باشد؛ ما گونههای كلاسیك و سنتی و گونههای نوپدید در انقلاب داریم كه بعضی از آنها را هنوز ثبت نكردهایم؛ مانند میثاقنامه كه یك پدیده جدید ادبی است (مثلاً بچهها با هم در جبهه این عهدنامهها را مینوشتند و با خون خود آن را امضا میكردند). بنده چند سال قبل كتابی نوشتهام به نام «پیوند دو فرهنگ» و در آنجا گفتهام كه خاستگاه تفكر هشت سال ما عاشورا بود و به قولی، «در خون زلال كربلا ریشه ماست». تحول در فرمها، غزلها و گونههای جدید شعرها را نیز باید طرح كرد.
5. ظرفیت نظری (تئوریك) داشته باشد؛ یعنی ژرفا داشته باشد كه بتوان درباره آن بحث كرد.
6. این مكتب نقش آیینگی باید داشته باشد؛ یعنی جامعه و رویدادها و تاریخ و جغرافیا در آن بازتاب داشته باشند.
7. در نوآوری و تلفیق سنت و تجدد تكاپو داشته باشد.
مریم بیانی: از حضور استادان ارجمند و حاضران گرامی صمیمانه سپاسگزاریم.