چکیده
استاد مجتبی مینوی، کلمه «ول کردن» را تغییریافته «بحل کردن» میداند. در این نوشتار با ذکر شواهدی نظر ایشان نقض میگردد و واژه «بِهِل کردن» بهعنوان ریشه این لغت عامیانه مطرح میشود.
از مصدرِ هلیدن، افعالی در درس «پیدای پنهان» (ادبیات سال دوم دبیرستان) و شعر «کیش مهر» (زبان و ادبیات پیشدانشگاهی) آمده است.
زندهیاد مجتبی مینوی در توضیحات خود بر تصحیح کلیله و دمنه، ریشه لغت عامیانه «ول کردن» را تغییریافته «بحل کردن» دانسته است:
«لفظ بِحِل کردن در طول چندین قرن و به کثرت استعمال در فارسی عامیانه و محاورهای بدل به ول کردن به معنی رها کردن و آزاد گذاشتن شده است» (کلیله و دمنه، 1367: 221) با تأمل در معنای کلمه مورد نظر و بررسی متون فارسی، نظر ایشان پذیرفتنی نیست.
باید توجه داشت که دو واژه همآوای «بحل» و «بهل» در فارسی با هم اشتباه نشوند.
مثالهایی برای کلمه «بحل کردن»:
«مرا بِحِل کن که در باب تو هر چیزی اندیشیدم و از هر نوع بدگمانی داشت.» (همان)
بِحِل کردن: حلال کردن؛ کسی را به گناه او نگرفتن و جُرم او را بخشودن. حِل = حلال.
نه ز خداوند توبه جویی و نه
هیچ بخواهی ز مردمان بِحِلی
مستحلا چون شوی تو مستِ حُلی
چون که نخواهی از این و زان بحلی
هر دو از ناصر خسرو (دیوان چاپ مینوی، ص 444 و 447 به ترتیب). ر. ک. (همان)
در تاریخ بیهقی نیز آمده است (چاپ فیاض 185 و 517 به ترتیب):
«دل از جان برداشتهام، از عیال و فرزند اندیشه باید داشت و خواجه مرا بحل کند.»
«هین بحل کن مر مرا زین کار زشت
ای کریم و سرور اهل بهشت»
(مثنوی مولوی، دفتر 3، بیت 1686)
ذکاوتی قراگزلو یادآور شده که ناتل خانلری در شرح «سمک عیار»، در تشخیص این دو کلمه هم آوا خطا کرده است: «[خانلری] بحل را تصور کرده است که محرَّف بهل است (4/28)؛ در حالیکه حلّ در معنی حلال کردن است و بحل = به حل، به معنی حلال داشتن و روا داشتن بهکار میرود.» (ذکاوتی قراگزلو، 1387: 34)
با دقت در مثالهای مذکور، به برداشتی دیگر میرسیم و آن این است که «ول کردن»، تغییریافته واژه «بِهِل کردن» است. معنای کلمه «ول کردن» یعنی «رها کردن، آزاد گذاشتن» نیز مؤید نظر ماست.
همچنین مخفف کلمه «بهل» یعنی «بِل» در فارسی مستعمل بوده که فرایند تغییر آن به کلمه «ول» ممکنتر و پذیرفتنیتر است.
کلمه «بِهِل» که فعل امر مفرد از مصدر «هلیدن/ هِشتن» است در متون فارسی فراوان بهکار رفته است.
محمد معین نیز لغت «ول» را تغییریافته واژه «بِل» میداند که خود، مخفف کلمه «بِهِل» است:
«بِل: bel [= ول. مخفف بهل] (امر از هشتن و هلیدن) بگذار، بهل:
مرا گویی بگو حال دل خویش
دلت خونی شود بِل با بگویم
(معین، ذیل لغت «بِل»)
«بِهِل: be-hel [هلیدن] دوم شخص مفرد امر حاضر از هلیدن: بگذار». (معین، ذیل لغت «بهل»)
«ول کردن: ول دادن».
(جمالزاده، 1382: 552)
«ول دادن: رها کردن، آزاد کردن، آزاد گذاشتن.» (همان)از کلمه «ول»، لغات دیگری بهصورت مرکب در زبان فارسی هست. کلمات زیر همخانواده این واژهاند:
«ولگرد، ولخرج، ولچَر، ولگو» ر. ک. (همان، ذیل همین لغات)
نیما یوشیج نیز فعلی از کلمه عامیانه «وِل کردن» را در شعر خود بهکار برده است:
«ول کنید اسب مرا
راه توشه سفرم را و نمدزینم را
و مرا هرزه درا
که خیالی سرکش
به در خانه کشانده است مرا»
(حقوقی، 1384: 298)
از مصدر «هلیدن» افعالی در شعر و نثر بهکار رفته است:
در «فیه مافیه» از قول مولوی چنین میخوانیم: «خواجهاش تا به چاشتی منتظر [بود] و بانگ میزد که ای غلام بیرون آی. گفت: مرا نمیهلند.» (ادبیات فارسی 2، 1388: 97)
علامه طباطبایی نیز در بیت زیر، فعل امر آن را آورده است:
«پیاپی بکش جام و سرگرم باش
بهل گر بگیرند بیکارها»
(زبان و ادبیات فارسی پیشدانشگاهی، 1391: 46)
پس، با عنایت به نکاتی که مطرح شد اصح آن است که ریشه کلمه «ول کردن» را «بهل کردن» بدانیم.
منابع
1. ابوالمعالی، نصرالله منشی. (1367). کلیله و دمنه، تصحیح مجتبی مینوی. تهران: انتشارات دانشگاه تهران.
2. جمالزاده، محمدعلی. (1382). فرهنگ لغات عامیانه. چ 2. تهران: سخن.
3. حقوقی، محمد. (1384). شعر زمان ما 5. چ 6. تهران: نگاه.
4. ذکاوتی قزاگزلو، علیرضا. (1387). قصههای عامیانه ایرانی. تهران: سخن.
5. پارسانسب، محمد و دیگران. (1391). زبان و ادبیات فارسی پیشدانشگاهی. چ 18. تهران: شرکت چاپ و نشر کتابهای درسی ایران.
6. داودی، حسین و دیگران. (1388). ادبیات فارسی 2. چ 12. تهران: شرکت چاپ و نشر کتابهای درسی ایران.
7. معین، محمد. (1371). فرهنگ فارسی. چ 8. تهران: امیرکبیر.