حمید ربیعی قهفرخی، کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی؛ علیرضا ربیعی قهفرخی، دانشجوی زبان انگلیسی دانشگاه فرهنگیان
اشاره
پرسیر و سفرترین و بیهمتاترین قهرمان جهانِ ممکن و ناممکن، «دل»است. تنها اوست که در یک چشم به هم زدن آفاق و انفس را در مینوردد و در مسیر حرکت خود با گستره وسیعی از عوالم رنگارنگ و شهد و شکرهای متنوع جهان هستی مواجه میشود و ماجراهایی را در پیش و پس خود میآفریند.
این دُرّ عجیب و غریب هستی، وقتی بر تارک نظم و نثر مینشیند و قهرمان اول و بیهمتای این عرصه میشود، در هیچ عالمی نمیگنجد و تمام دامها و زندانها و صیادان غولآسا را در مسیر پرخوف و خطر خود کنار میزند؛ هر چند دل کندن از آن همه تجاذب مسیر برایش سخت دشوار است.
اینجاست که رفتوآمدهای ذهنی و آشوب درونی در آدمی پدیدار میگردد و او را گنگ و گیج میسازد. پس، نمیداند که در همین قدم اول کامی شیرین کند و متوقف شود یا نه، با گوش هوش این ترنم مهیج نظامی را که «هر چه دهندت نستانی سزاست» آویزه گوش سازد و به سیر خود ادامه دهد تا بلکه «جهانی آرمانی» را نصیب خود کند و طعم خوش نغمههای آن جهانی را بچشد. استاد سخن، سعدی در غزلی با مطلع:
«وقتی دل سودایی میرفت به بستانها
بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحانها»
این داستان را به خوبی مصور کرده است.
مقدمه
عادت معهود چنین است که هنرمند برای بیان سلسله حوادث آدم و عالم، قالب قصه، داستان، مثنوی، قطعه و ... را برگزیند و کمتر دیده و بررسی شده است که شخصی برای بیان روایت، قالب «غزل» را انتخاب کند.
بهویژه از زمانی که تعاریفی برای هر یک از قالبهای نظم و نثر شکل گرفت، دیگر عدول از آن مرزبندیها و تعاریف نوعی هنجارگریزی محسوب میشده است.
استاد شفیعی کدکنی در مقدمه مبسوط و ارزشمند خود بر غزلیات شمس مینویسد: «استادان غزل قبل از مولانا، گاه یک بیت یا دو بیت در ضمن غزل آوردهاند که میتواند مصداق نقل روایت در خلال غزل باشد (1387: 125).
سپس نمونههایی از غزلیات سنایی و عطار میآورد و به شکل کمالیافته این شیوه در غزلیات مولانا اشاره میکند.(1) وقتی غزلیات سعدی را از این دید میکاویم، پی میبریم که او نیز توفیق سرودن «غزل داستان» را داشته است.
برای نمونه، غزل شماره 134 سعدی به اهتمام مرحوم فروغی- را با مطلع:
«دلی که دید که پیرامن خطر میگشت
چو شمعزار و چو پروانه در به در میگشت»
میتوان به تعبیر استاد شفیعی کدکنی «غزل داستان» دانست. نیز در غزل شماره 24 او- به اهتمام فروغی- با مطلع:
«وقتی دل سودایی میرفت به بستانها
بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحانها»
عنصر داستان و روایی بودن را میتوان مشهودتر دریافت.
نظر استاد حمیدیان نیز در مورد غزل شماره 24 چنین است: «آغاز شعر به توصیف مقدمه قصهها شبیه است (روزی، روزگاری...) و ابتدا، نمایی سراسری از تمامی بستانهای خوش آب و رنگ به دست میدهد که قهرمان قصه (دل) در آنها باید به دنبال معشوق گم شدهاش بگردد....» (حمیدیان، 1384: 131).
شاعر نظم و نظام برافکن هم روزگار سعدی، یعنی مولانا، در سرودن غزلهای روایی و به کارگیری عناصر داستان در بافت غزل هنرمندی و چیرهدستی خود را به خوبی نشان داده است. از جمله کسانی که چنین پژوهشهایی را پی گرفته کاووس حسن لی در کتاب «دیگر خوانی متون گذشته» است که غزلی با مطلع «آن خواجه را در کوی ما در گل فرو رفتهست پا/ با تو بگویم حال او، بر خوان اذا جاء القضا» را بررسی کرده است (حسنلی، 1388: 43).
در این مقاله ضمن شرح و تحلیل داستانوارگی غزل زیر، عناصر داستانی آن را استخراج میکنیم.
اینک غزل را با هم میخوانیم.
وقتی دل سودایی میرفت به بستانها
بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحانها
گه نعره زدی بلبل، گه جامه دریدی گل
با یاد تو افتادم، از یاد برفت آنها
ای مهر تو در دلها، وی مهر تو بر لبها
وی شور تو در سرها وی سرّ تو در جانها
تا عهد تو در بستم، عهد همه بشکستم
بعد از تو روا باشد نقض همه پیمانها
تا خار غم عشقت آویخته در دامن
کوتهنظری باشد رفتن به گلستانها
آن را که چنین دردی از پای دراندازد
باید که فرو شوید دست از همه درمانها
گر در طلبت رنجی ما را برسد، شاید
چون عشق حرم باشد، سهل است بیابانها
هر تیر که در کیش است، گر بر دل ریش آید
ما نیز یکی باشیم از جمله قربانها
هر کاو نظری دارد با یار کمان ابرو
باید که سپر باشد پیش همه پیکانها
گویند: مگو سعدی، چندین سخن از عشقش
میگویم و بعد از من، گویند به دورانها
سعدی روایت را با واژه «وقتی» برابر با روزگاری قصهها آغاز میکند و قهرمان اصلی و فراگیر نظم و نثر یعنی «دل» را به سمت «بستانها» (= مکان داستان) به حرکت در میآورد. قهرمان در مسیر حرکت خود با سلسله حوادثی از قبیل «بیخویشی از بوی گلها»، «نغمهسرایی بلبل» و «جامه دری گل» روبهرو میشود.
تا اینجای داستان (ابیات اول و دوم) میبینیم که سعدی با استادی تمام، قهرمان داستان را به تحرک و پویایی وا میدارد و به محض رساندن دل به بستانها (= همان تجاذب دنیوی و تعلقات خیرهکننده) چراغ حواس ظاهری او، حس بویایی در مصراع دوم و حس شنوایی و بینایی در مصراع سوم، را روشن و فعال میکند؛ حواسی که تاکنون زیر انبوه روزمرگیهای جزئی زندگی فرو خفته بودهاند. در مصراع چهارم متوجه میشود که قهرمان داستان در بنبستی که یک سویش به کوی یار (= یاد تو) و سوی دیگرش به چراگاه مصفای تجاذب دنیوی (= بستانها) است، گرفتار شده است.
در بیت سوم گریزی زیرکانه میزند با هیجان و شتابی تمام (ریتم تند و ضربی و موسیقی حاکم بر بیت سوم گویای این حقیقت است)(2) اما سنجیده، خود را از این مخمصه نجات میدهد و به یگانه نیروی برتر هستی، یعنی عشق (= نیروی ماورایی در داستانها) چنگ میزند. عشق است که او را از دو دلی و توقف در بستانهای خوش آب و رنگ میرهاند و آن چنان جذبه و کششی در او پدیدار میشود که بیاختیار، مولویوار دل و لب و سر و جان (= کل وجود) خود را در تصرف محبوب میبیند و آن چنان پیوند دوستیای با او میبندد که تمام پیمانها و پیوندهای ظاهری و زودگذر را تقض میکند و به یک حکم قطعی میرسد که نیروی رهایی بخش یعنی عشق، یک پدیده ازلی است (3) که همچون خار فرورفته به دامن بر ضمیر انسان نشسته و بیرون راندن آن از درون و روی آوردن به گلستان تجاذبهای زودگذر نشانِ نداشتن علم نظر (= بینش باطنی) است.
پس از اینکه به یک سیر و سلوک عملی و تجربی نائل گردید و وجودش از حب و بغض و حسد و .... زدوده شد، دور از انصاف میبیند که حاصل سیر و مکاشفات خود را در اختیار دیگران قرار ندهد.
در بیت ششم چهره ضد قهرمان داستان را در قالب درمانگران ناکارآمد با درمانهای دروغین و یا تکیهگاههای سست و بیاعتبار معرفی میکند و هشدار میدهد که نباید به آنها دل بست. سپس با پیوستن به جرگه عوام، کمربند ایمنی عشق را که خود از آن سود برده است. به دیگران معرفی میکند و نشان میدهد که راه پرخوف و خطر بیابان را به کمک آن میتوان طی کرد.
خوانش مصراع دوم بیت هفتم بهصورت چون عشق، حرم باشد... بر چون عشقِ حرم باشد... ترجیح دارد.
در بیت هشتم معجزهآساترین دستاورد و دستور عشق یعنی قربانی شدن را در میان میگذارد که فشرده کلام همه عرفا و شعرا در همین یک کلمه فرو خفته است و بیدار کردن آن کاری است بس دشوار، همین جاست که باید به نقطه اوج داستان پی برد. با حماسی کردن کلام خود در بیت نهم به کمک استخدام واژگان «کمان، سپر، پیکان»، قدرت و جرئت و ایستادگی در رزم در میدان عشق را به مخاطب میآموزد اما چه کند که هر گاه سخن از قربانی شدن و ایستادگی میرود، فریاد اعتراض اهل قیل و قال بلند میشود، تنپوش ملامت و سلامت را بر قهرمان میپوشانند و مصلحت و توقف را بر او تحمیل میکنند و بازخورد و برخورد خود را در برابر عرفا و حکما این چنین بازگو میکنند که ای بابا! اینقدر از عشق و لابد تبعات آن سخن مگو، ولی معلم عشق به سعدی و قهرمانش خوب آموخته است که استوار بماند و در برابر غوغای خلق فرو نریزد. پس با لحن تداومی همچنان بر اهداف خود پافشاری میکند و میگوید: من که از عشق دفاع میکنم هیچ! بعد از من نیز در تمام ادوارِ پیش رو آن را حفظ خواهند کرد.
نتیجه
با کمی تسامح و تساهل از تعاریف معمول و مرسوم داستان، میتوان چنین غزلی را داستانواره دانست که موضوع آن عشق است و قهرمان آن دل، که با سلسله حوادثی روبهرو میشود و در نقطه اوج آن قربانی میگردد و در نهایت، پیام اصلی داستان این است که مکتب عشق تعطیلپذیر نیست.
پینوشتها
1. ایشان در پانوشت ص 25 مقدمه غزلیات شمس چنین ارجاع دادهاند: در دیوان سنایی، غزلهای به ندرت میتوان یافت که نوعی سرگذشتنامه است مانند غزل «در کوی ما که مسکن خوبان سعتری ست»، غزلهای حکیم سنایی غزنوی، 70، و در غزلیات عطار، این ویژگی روی در افزونی مینهد؛ مانند غزلهای شماره 159، 72، 17و 251 از چاپ دکتر تفضلی.
2. استنباط نگارنده این است که شیوه خوانش بیت اول و دوم با بیت سوم با وجود وزن مشترک، متفاوت است. بیتهای اول و دوم با لحن کند و سنگین و کشیده خوانده میشوند؛ حال آنکه بیت سوم با لحن ضربی و تند و فوری. گو اینکه انتخاب موسیقی کلام، در دو بیت اول و دوم سردی و کندی روند زندگی دنیوی و بیت سوم گرمی و نشاط عوالم عشق را به ذهن متبادر کند.
3. «تا» در بیت پنجم مفهوم زمان دارد و به معنای«از زمانی که= از ازل» است و در خوانش نیز باید کشیده (تا) تلفظ شود؛ در حالی که «تا» در بیت چهارم مفهوم «به محض اینکه» دارد و تلفظش سریع و فوری است.
منابع
1. حسنلی، کاووس. (1388). دیگر خوانی متون گذشته. چاپ اول. تهران: علم.
2. حمیدیان، سعید. (1384). سعدی در غزل، چاپ دوم. تهران: قطره.
3. سعدی، مصلحبن عبدالله. (1367). کلیات سعدی. به اهتمام محمدعلی فروغی. چاپ هفتم. تهران: انتشارات امیرکبیر.
4. عطار نیشابوری، شیخ فریدالدین محمد. (1386). دیوان عطار. تصحیح محمدتقی تفضلی. چاپ دوازدهم. تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
5. مولوی، جلالالدین محمد. (1387). غزلیات شمس تبریز. گزینش و تفسیر محمدرضا شفیعی کدکنی. دو جلد. چاپ چهارم. تهران: سخن.