-
صدایی که شنیده نشد
-
به کوشش عباس عبدی و محسن گودرزی
- ناشر: نشر
نی، (تلفن: 88021214) چاپ چهارم، 1396
محمدرضا پهلوی در آخرین روزهای
حکومتش، هنگامی که تظاهرات و شورشهای
مردم اوج گرفته بود، در تلویزیون ظاهر شد و با پوزشخواهی از مردم ایران بهخاطر
اشتباهاتی که به زعم وی در حکومت او شده بود، خطاب به ملت ایران گفت: «من صدای
انقلاب شما را شنیدم.»
شاه زمانی زبان به اعتراف گشود و این سخن را گفت که دیگر
بسیار دیر شده بود و شکستن قریبالوقوع
ستون فقرات حکومت او در سراسر جهان احساس میشد، و لذا عاقبتش همان شد که دیدیم. از این نظر انتخاب نام «صدایی که
شنیده نشد»، برای کتابی که مورد نظر این نوشتار است، اسم با مسمایی است؛ بهویژه که ربط آشکاری با همان رژیم پهلوی دارد. در این
نوشتار میکوشیم کتاب مورد نظر را
تا حدی که صفحات محدود مجله امکان دهد، به شما معرفی کنیم.
در سال 1353 دو پژوهشگر برجسته علوم اجتماعی و ارتباطات،
به نامهای علی اسدی و مجید
تهرانیان، پیمایش گستردهای
را درباره شرایط اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی ایران سامان دادند و به انجام
رساندند که به گفته پژوهشگران باید آن را نخستین پیمایش علمی گسترده از این سنخ در
ایران دانست؛ پیمایشی که بدون هرگونه جهتگیری خاصی میکوشید
روند تغییرات و تحولات شدید ایران را که از دهه 1340 آغاز شده بود، مطالعه و تجزیهوتحلیل
کند و آن را در معرض مطالعه و استفاده تصمیمگیرندگان امر بگذارد که طبعاً اجزا و ارکان حکومت استبدادی وقت بودند. این
پژوهش را «سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران» پشتیبانی و حمایت میکرد که ارتباط وسیعی با جامعه داشت؛ هر چند این ارتباط
یکطرفه بود.
نتایج پژوهش و هشدارهای آن خلاف انتظار نه تنها رژیم پهلوی
و بهخصوص سازمان برنامه و
بودجه، بلکه دیگر صاحبنظران،
اعم از جامعه دانشگاهی و روشنفکری
بود و با آن از موضع انکار برخورد کردند و اصلاً آن را ندیدند. آن عده محدودی هم
که دیدند، جرئت اظهار نداشتند در نتیجه پژوهشی که با آن همه هزینه مادی و انسانی
انجام شده بود، به محاق رفت. تا اینکه در کمتر از چهار پنج سال بعد، انقلاب بزرگ
اسلامی، ایران را از این رو به آن رو کرد.
اکنون پس از گذشت بیش از 40 سال، عباس عبدی و محسن
گودرزی گزارشی از آن پیمایش و نتایج آن را، همراه با توضیحاتی درباره آن، در
کتابی با عنوان «صدایی که شنیده نشد» منتشر کردهاند. از آنجا که یکی از وظایف علوم اجتماعی مطالعه تغییرات جامعه است و
هیچ جامعهشناسی نمیتواند خود را از آن منفک سازد، و نیز از آنجا که بر ما فرض
است، از همین امروز دانشآموزان
خود را با مقولهای بهنام «آیندهپژوهی»
یا «آیندهنگری» آشنا کنیم و این
پیمایش هم از نوع آیندهپژوهی
بوده است، قبل از ورود به محتوای کتاب، به اختصار به چیستی و چگونگی آیندهپژوهی اشاره میکنیم.
آیندهپژوهی
از علمهای میانرشتهای
و علمی نسبتاً جدید است. در جهان عمر چندانی ندارد و در ایران عمر آن بسیار کمتر
است. آیندهپژوهی نیاز جوامع در حال
تغییر است و کدام جامعه است که در جهان امروز در حال تغییر نباشد؟ در گذشته که
جوامع عموماً ایستا بودند و بر محور اقتصاد کشاورزی به حیات خود ادامه میدادند و لذا تغییر و تحول خاصی، جز آمدن و رفتن حکومتگران
در آنها اتفاق نمیافتاد، و در کشورهایی مثل ایران همواره با جنگ و خشونت
همراه بود، پیشبینی آینده هم به معنایی
که امروز علوم اجتماعی از آن دم میزند،
جایگاهی نداشت. آنچه بود، عموماً پیشگوییها و پیشبینیهایی بود که در خوشبینانهترین حالت برمبنای علم
نجوم انجام میشد و هیچ ارتباطی با
پویایی جامعه و واقعیتهای
آن نداشت؛ پیشبینیهایی از این قبیل که اگر مثلاً نوروز (یا محرم که اول سال
قمری است) به شنبه بیفتد، آن سال چگونه خواهد بود و اگر به یکشنبه بیفتد چه خواهد شد. یا اگر فلان ستاره با مشتری در
قران واقع شود، چه اتفاقی روی خواهد داد. که اینها هیچکدام مبنای علمی، منطقی
و عقلی نداشت. ادبیات ما، چه شعر و چه نثر، از این نوع مقولات سرشار است و در آن
میتوان انواع گمانهزنیها
درباره آینده را دید.
اما آیندهپژوهی امروز چیز دیگری است. این آیندهپژوهی میکوشد
براساس علم، مشاهده، آمار و تحلیل وضع موجود، چشماندازی نسبتاً معقول از آینده جامعه - و نه آینده فرد - به دست دهد تا
دولتها بتوانند براساس آن
برنامهریزی کنند و به اهداف
اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، علمی و ... خود دست یابند.
بایزید مردوخی این نکته را
دقیقتر چنین بیان میکند: «برای آیندهنگری و تهیه چشمانداز
نیازمند طراحی سیستمی هستیم از علوم اجتماعی، فناوری، اقتصاد، راهبرد، کسبوکار و سایر بخشهای ذیربط، به صورتی مؤثر و در
جریان گفتمان معنادار و در پیوند با همدیگر. هر اندازه که آینده پیچیدهتر میشود، به تعداد بیشتری
مغز متفکر نیاز داریم که در ردیابی و جستوجوی افق، کشف زودهنگام مخاطرات و فرصتها، پیشبینی امکانات امیدبخش،
اندیشیدن و بحث کردن درباره گزینههای
سناریو و راهبری گروههای
تحلیلگر اطلاعات، که آینده
بهتری را میسازند، کمک و مشارکت
کنند ... آیندهنگری، علاوهبر شناخت آیندههای ممکن، تلاشی است برای تعیین تکلیف اقدامهای امروز ما اگر تصویری برای آینده ترسیم شود، مهمترین خاصیت این تصویر آن است که بدانیم در زمان حال چه باید بکنیم، نه
اینکه بعداً و در آینده قرار است به کجا برسیم. هدف آیندهنگری پیشبینی آینده محتوم یا
آینده برنامهریزی شده نیست، بلکه هدف
کاربردی آن روشن کردن مسیر حرکتها
و اقدامهای کنونی در پرتو آینده
ممکن است» [مردوخی، 1395 : 119 - 118].
در واقع براساس همین نگاه به آینده بود که علی اسدی و مجید
تهرانیان پیمایش مورد نظر را در دهه1350 به انجام
رساندند. درباره زمینهای
که این پیمایش را ضروری میساخت،
عبدی مینویسد: «تحولات دهه
1340، رشد شتابان اقتصادی و اجتماعی، و گسترش وسایل ارتباط جمعی در ایران موجب
بروز مشکلات متعددی شد که از دید ناظران سیاسی و اجتماعی پنهان نبود. افزایش قیمت
نفت در ابتدای دهه 1350، نه تنها این مشکلات و تعارضات را حل نکرد، بلکه آن را
تشدید هم کرد. از این رو برخی از نخبگان و تحصیلکردگان مرتبط با نهادهای حکومتی، با حمایت برخی از مسئولین امر، کوشیدند
با استفاده از ابزارهای پژوهشی، پرسشهای
کلیدی آن زمان را طرح کنند و پاسخی برای آنها بیابند» [عبدی و گودرزی، 1395 : 24].
باری، پیمایش موردنظر براساس پرسشنامهای اجرا شد که 15 موضوع
یا عنوان را، که هر یک شامل تعدادی سؤال بود، با آزمون شوندگان در میان میگذاشت.
این 15 عنوان عبارت بود از: ارتباطات، تلویزیون،
سینما، روزنامه، مجله، کتاب، مجاری خبر، سرگرمی،
خرسندی از زندگی، آرزوها و آرمانها، خانواده، مذهب، رفتار اجتماعی، بهداشت
و مالکیت.
علاوهبر
این پرسشنامهای هم برای اطلاع از خصوصیات دموگرافی (ویژگیهای مردم شناسانه) تنظیم شده بود که آزمون شوندهها باید پاسخ میدادند و از جمله شامل جنس، سن، تحصیلات، شغل، تأهل و ... بود. ضمناً چهار گروه شامل گروه
سرشناسان فرهنگی و سیاسی، گروه پیامگیران
(مخاطبان رادیو تلویزیون)، گروه کوچکی از جوانان دانشگاهی و گروهی از اعضای سازمان
رادیو تلویزیون ملی ایران بهعنوان
نمونه آماری برای پاسخ به پرسشنامهها انتخاب شده بودند.
این پیمایش یا تحقیق، توانست از تغییرات بنیادی و عمیقی که
در جامعه شکل گرفته و در حال رشد بود، پرده بردارد و بهویژه از تغییراتی خبر داد که در نگاه دینی جامعه و گرایش به مذهب در حال
رخ دادن بود. برای مثال، این تحقیق نشان داد که تعداد مساجد ایران طی 10 سال، از
3653 باب به 5389 باب رسیده و تعداد مساجد تهران پنج برابر شده است. نیز نشان داد
که تنها 19 درصد مردان حاضر هستند که همسرشان کار خارج از خانه داشته باشد و یا 78
درصد مردان همسر با حجاب را ترجیح میدهند.
82 درصد مردان و 84 درصد زنان همیشه نماز میخواندند و درصد بیشتری روزه میگیرند. تعداد زائران حج از 34500 نفر، طی پنج سال به 851/71 نفر رسیده بود
و در عرصه اقتصادی نیز طی پنج سال، تنها در تهران 32 بانک اسلامی (صندوق قرضالحسنه) تأسیس شده بود. و بالاخره اینکه تنها در تهران
12300 هیئت مذهبی تشکیل شده بودند که بیشتر آنها در یک برهه زمانی 10 ساله تأسیس شده بودند.
خارج از این تحقیق، میدانیم که در همان سالها
بود که نویسندگان و سخنرانان مذهبی بسیاری به عرصه ظهور آمدند که صرفنظر از تفاوت دیدگاههایشان، هر یک به نوعی مردم را به مذهب و اعتقادات دینی فرا میخواندند. از میان آنان بهطور خاص میتوان
به کسانی چون دکتر شریعتی، مرتضی مطهری، شیخ احمد کافی و
امثال آنان اشاره کرد.
همه این رویدادها زمانی داشت بهوقوع
میپیوست که نظام حاکم
مستقر، یعنی رژیم پهلوی، پیوسته سیاستهایی
را در جهت دینزدایی از جامعه و حداقل
به حاشیه راندن دین انجام میداد.
این را هم باید اضافه کنیم که برای پژوهشگران این پیمایش، بهخاطر استبداد حاکم، این امکان وجود نداشت که در پژوهش خود به فضای سیاسی
در میان مخالفان رژیم، اعم از چپ، راست، ملی و ... بپردازند. فضایی که در آن
سانسور شدید حاکم بود، دانشگاهها
و دانشجویان پیوسته در التهاب به سر میبردند، مبارزان حرکت مسلحانه فعال شده بودند، مبارزه در حوزههای علمیه تشدید شده بود، و بسیاری از روحانیون و علما در
زندان یا تبعید بودند. همچنین سلطه آمریکا به ایران در حد اعلای خود بود و آزادیهای اجتماعی روز به روز محدودتر میشد.
اگر این موارد نیز مورد پژوهش قرار میگرفت، بیتردید
شواهد بسیار بیشتری ارائه میشد
که نشان میداد، جامعه ایران به
کدام سو در حرکت است. اگر دقت کنیم که اجرای پارهای برنامهها در آن زمان، مثل
تغییر ساعت در بهار و پاییز، وارد کردن گوشت از خارج، تحدید نسل و مبارزه با رشد
جمعیت، و دیگر اموری از اینگونه
که امروز برای ما بسیار بدیهی و عادی است، در آن زمان با مخالفت شدید روبهرو
میشد، بهتر میتوانیم به شکاف بزرگ میان دولت و ملت در اواخر دوره پهلوی
پی ببریم.
در مجموع باید گفت، رشد و پیشرفت صنعتی کشور، نگرانی از
این تغییرات در جامعهای
که به تازگی داشت از پوسته جامعه کشاورزی خارج میشد، و حکومتی مستبد و وابسته به خارج که جز به تحکیم پایههای استبداد و سرکوب مخالفان نمیاندیشید و از کسی هم حرفشنوی
نداشت، به ایجاد شکاف و به تعبیری تأخر فرهنگی بسیار بزرگی انجامید که جز با وقوع
انقلاب التیام نیافت.
«صدایی که شنیده نشد» درسهای
بزرگی برای نسل امروز و بهویژه
برای کسانی دارد که در رأس تصمیمگیریهای بزرگ قرار دارند و آینده جامعه را رقم میزنند؛ خواه یک جامعه کوچک روستایی و خواه جامعه بزرگ ایران.
اما اینکه چگونه میتوان
از آن درس گرفت خود نکته مهمی است.
داشتن دانش تئوریک، به آمار و ارقام اهمیت دادن، تنها امروز را ندیدن، دلبسته صرف
آرمانها و ایدهها نشدن، از عقلانیت دینی، به جای آرامشبخشی موقت دین، بهره بردن و بالاخره مهمترها را بر مهمها ترجیح دادن از لوازم آیندهنگری
است، اما همه اینها شرط لازم است. شرط
کافی خود داستان دیگری دارد.
در هر صورت این کتاب دست کم میتواند سرنخی بهدست
ما بدهد که آینده پژوهشی را امری بسیار مهم تلقی کنیم تا در آینده غافلگیر نشویم؛
چنان که در چند دهه اخیر در بسیاری از امور غافلگیر شدهایم. از این روست که میگوییم
جا دارد دبیران محترم علوم اجتماعی و حتی تاریخ و جغرافیا به هر نحو که میدانند این موضوع را بهانه حداقل یکی از جلسات درسی خود
قرار دهند و ذهن دانشآموزانشان
را که بیتردید پارهای از آنها
در آیندهای نزدیک در عرصه مدیریت
کشور قرار خواهند گرفت، با این مقوله آشنا سازند.
منابع
1.
عبدی، عباس و گودرزی، محسن (1395). صدایی که شنیده نشد. نشر نی. تهران.
2.
مردوخی، بایزید (1395). «جای خالی آیندهنگری در مدیریت توسعه
ایران». فصلنامه نگاه نو.
شماره 112. زمستان.
3.
سرگه، بارسقیان. ماهنامه علوم انسانی مهرنامه، شماره 51، اسفند 1395. ص 356.