اشاره
کار ما شاید این است/ که میان گل نیلوفر و قرن/ پی آواز حقیقت بدویم. (سهراب سپهری)
آیا میراث عرفانیکه از بزرگان عرفان ما، نظیر مولانا، سنایی، عطار، ابوسعید، بایزید و ... به یادگار مانده است، میتواند انسان امروزی را که به قول سهراب در «عصر معراج پولاد و اصطکاک فلزات» در میان هیاهو گرفتار آمده و با هزاران درد و بیماری روانی دست به گریبان است، به کار آید؟ این شخصیتها «آواز حقیقت» هستند و برای انسان هر عصر و زمانی حرف دارند. میراث آنها داروخانه بزرگی است که برای هر دردی، دارویی در پیشخوان خود دارد. این میراث کهن فقط برای تزئین (دکور) کتابخانهها نیست، باید خواند و درسها گرفت. یکی از مهمترین دلایل انحطاط اخلاقی در جامعه امروز ایرانی، دور شدن از دامان پرمهر و محبت این میراث گرانبهاست. ما در این مقاله سعی داریم به این نکته بپردازیم که انسان امروزی چگونه میتواند از اندیشهها و اقوال بایزید بسطامی بهره گیرد تا در آرامش کامل روزگار بگذراند. امید است که مقبول افتد.
مقدمه
یکی از مهمترین دلایل بحران اخلاقی در جامعه امروز ایرانی، دور شدن از دامان پرمهر و محبت این میراث گرانبهاست. به نظر نگارنده لازم و ضروری است که در کنار آزمایشهای خون و اعتیاد در آغاز زندگی، کتابهای مثنوی مولانا، کلیات سعدی، دیوان حافظ، آثار عطار و ... را به نوعروسان و تازهدامادها هدیه بدهند. زیرا آن زندگیکه براساس این ادبیات غنی پیریزی شود، کمتر به بنبست میرسد. باز تأکید میکنم، این ادبیات فارسی برای انسان هر عصر و زمانی حرف دارد. بیاییم به ادبیات فارسی پناه ببریم تا آرامش بیابیم.
انسان امروزی دچار چه بحران عظیمی شده است که هرچه میکوشد و تمام آسایش زندگی را فراهم میکند، نمیتواند به آرامش انسانهای گذشته برسد. نه شب او مشخص است و نه روز او. با هزاران درد و مرض روحی و جسمی دست و پنجه نرم میکند. در گذشته هیچیک از اسباب و امکانات رفاهی برای او فراهم نبوده، ولی آرامشی بر زندگی او حاکم بوده است که هزاران تفریح و سرگرمی امروزی نمیتوانند آن آرامش و نشاط را برای او به ارمغان بیاورند. انسانها عوض شدهاند. ذائقه و افکارشان تغییر کرده است. محبتها کمرنگ شدهاند و برادر از برادر خبر ندارد. اگر به بدبینی متهم نشوم، این بیت حافظ را در اینجا میخوانم که:
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست
عالمی دیگر، بباید ساخت وز نو آدمی
[حافظ، 1381: 640]
در مقاله حاضر به این نکته پرداختهایم که انسان امروزی چگونه میتواند از اندیشههای بایزید بهره بگیرد تا در آرامش کامل روزگار بگذراند؟ عطار بخش چهاردهم کتاب «تذکرئالاولیاء» را به ذکر بایزید بسطامی اختصاص داده و آن را اینگونه آغاز کرده است: «آن سلطانالعارفین، آن برهانالمحققین، آن خلیفه الهی، آن دعامه نامتناهی، آن پخته جهان ناکامی، شیخ وقت ابویزید بسطامی- رحمئالله علیه- اکبر مشایخ بود و اعظم اولیا، و حجت خدای بود و خلیفه بهحق، و قطب عالم و مرجع اوتاد» [عطار، 1378: 160].
جنید بغدادی در حق بایزید گفته است:«بایزید در میان ما چون جبرئیل است در میان ملائکه... نهایت میدان روندگان که به توحید درآیند، بدایت میدان بایزید است» [همان، ص 160]. میراث عرفانی بایزید یکی از گرانبهاترین مواریث ماست. گرد و غبار روزگار نباید روی این صفحات بنشیند. باید این آثار را خواند و به آنها جامه عمل پوشاند تا به آرامش برسیم. در ذکر بایزید بسطامی چند نکته اساسی وجود دارد که حائز اهمیت است و باید به آنها توجه کرد. این نکتهها رمز و کلید خوشبختی و سعادت هستند.
نکتهن خست: خداخواهی و خدادوستی
راستی چقدر حضور خدا را در زندگی خود حس میکنیم؟ چقدر در رفتار، کردار و گفتار، خدا را در نظر میگیریم؟ تصور ما از خدا چیست؟ آیا همچنان که در ظاهر خدا خدا میگوییم، در باطن هم خدا را حس میکنیم؟ انسان امروزی از همه امکانات رفاهی برخوردار است، همه چیز دارد و اسباب آسایش او در کمال ساختگی است، ولی آرامش ندارد. شب خواب و قرار ندارد و ناامید است. فردا برایش تاریک و مبهم است و از فردا میترسد. یکی از دلایل این وضع را باید در ایمان جستوجو کرد. همانا دل آرام گیرد به یاد خدا.
خیلی از ماها تصور و معرفت درستی از خدا نداریم. خدا را آنگونـه کـــه هست نمیشناسیم. چون معرفت درستی نداریم. خشیتی هم نسبت به خدا در وجود ما نیست. نکته دیگر این است که خیلی از ماها خدا را به خاطر خود خدا نمیخواهیم. خدا را میخواهیم به خاطر بهشت و سایه طوبی و حوری او. نکته دیگر این است که خدا خدا کردن خیلیها، رونق بازاری شده برای آنها. مریدان زیادی دور آنها جمع شدهاند و اصل خود گم شده است. اقوال و رفتار بایزید در حوزه خداشناسی و خداخواهی قابل تأمل و تدبر است و شاید بیدارباشی باشد برای ماها. پاسخی است برای بسیاری از مشکلاتیکه ما امروز در حوزه خداشناسی با آنها دستبهگریبان هستیم. شایسته است این سخنان بر تابلویی نوشته شوند و بر دیوار خانهها جلوی چشم اهل خانه نصب شوند. روزی چند بار آنها را بخوانیم تا یادمان نرود که چگونه بیندیشیم و چگونه عمل کنیم:
«احمد خضرویه گفت: حق- عزّوجل- را به خواب دیدم. فرمود که: جمله مردان از من میطلبند، آنچه میطلبند. مگر بایزید که مرا میطلبد» [همان، ص180].
و:
«گفت: چون به مقام قرب رسیدم، گفتند: بخواه. گفتم: مرا خواست نیست... تو را خواهم و بس» [همان، ص 187].
و:
«الهی! تو مرا باش و هرچه خواهیکن» [همان، ص 188].
«سی سال است تا هر وقت که خواهم خدای- تعالی- را یاد کنم، دهان و زبان خود را به سه آب بشویم، تعظیمِ حق را» [همان، ص 168].
و:
«آنجا که یاد حق باشد، هم بهشت است و هم سایه طوبی»
[همان، ص170]
و:
«مرا کریم باید، نه کرامت»[همان، ص181].
بین ما انسانهای امروزی رسم بر این است وقتی برای مثال، بعد از مدتیکه یکدیگر را ملاقات کردیم و دور هم جمع شدیم، از هم میپرسیم: چه خبر؟ چه کار میکنی؟ جوابیکه شنیده میشود، به این صورت است: من خانهام را عوض کردهام؛ ماشینم را فروختم و مدل بالاتری گرفتم؛ رفتم فلان دانشگاه، گفتیم یک مدرکی هم گرفته باشیم؛ فلانجا ویلا خریدم و ... پرسشگر هم انتظار دارد چنین جوابی بشنود. اما هیچوقت نیامدهایم، بگوییم که در راه خداشناسیکجایکار هستیم. پیشرفتی داشتهایم یا نه؟ آیا در این زمینه تلاشیکردهایم؟ هرچه خواستیم، دیدیم و شنیدیم و گفتیم و خوردیم و ...
«پرسیدند که: راه به حق چگونه است؟ گفت: تو از راه برخیز و به حق رسیدی. گفتند: به چه به حق توان رسید؟ گفت: به کوری و کری و گنگی» [همان، ص 198].
مناجات بایزید هم در تذکرئالاولیاء آمده که بسیار زیباست. در کلمهکلمه این مناجات سوز عشق و اشتیاق بایزید را به معشوق و معبود ازلی میبینیم: «بارخدایا، تا کی میان من و تو، منی و تویی بود؟ منی از میان بردار تا منی من به تو باشد تا من هیچ نباشم... الهی تا با توام، بیشتر از همهام و تا با خودم، کمتر از همهام.» [همان، ص 207].
نکته دوم: احترام به پدر و مادر
در تعالیم دینی ما بسیار به احسان در حق پدر و مادر تأکید شده و در قرآن هم بعد از پرستش خداوند به احسان به پدر و مادر سفارش شده است. در فرهنگ قرآنی ما آمده است که فرزند حق ندارد، در برابر پدر و مادر حتی «اُف» بگوید. پدر و مادر عزیزند و حساس و نازکدل. پس نباید چیزی نازکتر از گل به آنها گفت:
من چه گویم که تو را نازکی طبع لطیف
تا به حدی است که آهسته دعا نتوان کرد [حافظ، 1381: 185]
اما وقتی وارد خانوادهها میشویم، میبینیم فرزندانی هستند چه بیاحترامیها که در حق پدر و مادر خود نمیکنند! نهتنها بداخلاقی میکنند که هیچ، بر سر آنها داد میکشند و حتی آنها را به باد کتک هم میگیرند. بزرگتر که میشوند، پدر و مادر را روانه خانه سالمندان میکنند و یک سال آزگار به آنها سر نمیزنند. آن بیچارهها هم از غصه و ناراحتی و تنهایی دقمرگ میشوند. این است ارمغان دنیای مدرن و پیچیده ماشینیکه اخلاق را به آهن تبدیل کرده است و گل محبت را پژمرده. حال شما خودتان قضاوت کنید، آیا کسیکه با پدر و مادر خود اینگونه برخورد میکند، رنگ آرامش را در زندگی میبیند؟ آیا به سعادت و خوشبختی میرسد؟ آیا در آینده فرزندان خود او نیز با او چنین رفتاری نمیکنند؟ به قول حضرت مولانا در «مثنوی معنوی»:
این جهان کوه است و فعل ما ندا
سوی ما آید نداها را صدا [مولوی، 1372، ج1 :19].
حال رفتار بایزید را در برابر مادرش و دعاهای مادر را در حق او میبینیم.
حکایتی از رفتار بایزید در حق مادر در تذکرئالاولیاء آمده که تکاندهنده است: «شبی مادر از من آب خواست. در کوزه و در سبوی آب نبود. به جوی رفتم و آب آوردم. مادر در خواب شده بود. شبی سرد بود. کوزه بر دست میداشتم. چون از خواب درآمد، آگاه شد و مرا دعا کرد که دید همچنان کوزه در دست من فسرده شده بود. گفت: چرا از دست ننهادی؟ گفتم: ترسیدم که تو بیدار شوی و من حاضر نباشم» [عطار، 1378: 164].
و: «وقتی دگر [مادر] گفت: آن یک نیمه در فراز کن! تا وقت سحر میپیمودم تا نیمه راست فراز کنم یا نیمه چپ. تا خلاف فرمان مادر نکرده باشم. وقت سحر آنچه میجستم، از در درآمد» [همان، ص164].
بایزید دربارهکسب رضایت مادر و تأثیر آن گفته است: «آن کار که بازپسین کارها دانستم، پیش از همه بود و آن رضای مادر بود... آنچه در جمله مجاهدات و ریاضیات و غربت میجستم، در آن یافتم» [همان، ص 164].
یک بار یزید در مدینه بود «در خاطرش آمد که: به خدمت مادر رو! با جمعی روی به بسطام نهاد... سحرگاه به درِ خانه مادر رفت، و گوش داد. آواز مادر شنید که طهارت میساخت و میگفت: الهی آن غریب مرا نیکو دار و دل مشایخ را با وی خوش دار، و احوال نیکوی او را کرامت کن» [همان، ص 164-163].
آیا به نظر شما دعای مادر بایزید در حق او که امروز نزدیک1200 سال بعد از مرگ بایزید داریم از بایزید سخن میگوییم، بیتأثیر بوده است؟ رفتار بایزید با مادرش میتواند درس بزرگی باشد برای فرزندان امروزیکه هزاران نامردمی و بیمهری در حق مادران خوشان روا میدارند.
نکته سوم: مسائل اجتماعی دیگر
اقوال بایزید در زمینه نوعدوستی و دیگراندوستی هم قابل تأمل است. دیدگاه او در این زمینه اجتماعی است. پایبندی و عمل به این گفتهها، جامعه انسانی را از تنهایی و یأس نجات میدهد و انسان احساس پشتیبانی میکند. غمهای دیگران غم ما هم میشود: «گفت: نزدیکترین خلایق به حق آن است که بار خلق بیش کشد و خوی خوش دارد» [همان، ص 197].
«گفت: هرکه قرآن بخواند و به جنازه مسلمانان حاضر نشود و به عیادت بیماران نرود و یتیمان را نپرسد و دعوی این حدیث کند، بدانید که مدعی است» [همان، ص 197].
نمونه دیگر انساندوستی بایزید حکایتی است در تذکرئالاولیاء که برای جامعه امروزی نیز میتواند راهگشا باشد. «گفت: مردی پیشم آمد و پرسید که کجا میروی؟ گفتم: به حج. گفت: چه داری؟ گفتم: دویست درهم. گفت: به من ده و هفت بار گرد من بگرد که حج تو این است. چنان کردم و بازگشتم [همان، ص 166- 165].
برو طواف دلیکن که کعبه مخفی است
که آن خلیل بنا کرد و این خدا خود ساخت [زیبالنساء، 1381].
مهربانی و عطوفت بایزید تنها شامل انسانها نمیشد، بلکه به دیگر موجودات هستی نیز مهربانی نشان میداده است. در تذکرئالاولیاء حکایتی از این مهربانی بایزید آمده است: «چون از مکه میآمد، به همدان رسید. تخم معصفر خریده بود. اندکی در خرقه بست و به بسطام آورد. چون بازگشاد، موری چند در آن میان دید. گفت: ایشان را از جای خویش آواره کردم. برخاست و ایشان را باز همدان برد و آنجا که خانه ایشان بود، بنهاد» [همان، ص 165-164].
و یا باز در حکایتی دیگر، بایزید در تنگنایی راه خود را به سگی ایثار کرد، تا اول سگ عبور کند و بعد او، تا برتری خلعت سلطانالعارفینی بایزید بر پوستین سگی آن حیوان، سبب عبور نخست بایزید نشود.
سخن آخر
میراث عرفانی بایزید بسطامییکی از گرانبهاترین مواریث ماست و گرد و غبار روزگار نباید روی صفحات آن بنشیند. شایسته است این سخنان بر تابلویی نوشته شوند و بر دیوار خانهها جلوی چشم اهل خانه نصب شوند. روزی چند بار آنها را بخوانیم تا یادمان نرود که چگونه بیندیشیم و چگونه عمل کنیم. این شخصیتها برای انسان هر عصر و زمانی حرف دارند و میراث آنها داروخانه بزرگی است که برای هر دردی، دارویی در پیشخوان خود دارد. این سخنها میتوانند برای انسان امروزیکه به قول سهراب در «عصر معراج پولاد و اصطکاک فلزات» در میان هیاهو گرفتار آمده و با هزاران درد و بیماری روانی دستبهگریبان است، آرامشبخش باشند.
منابع
1. حافظ، شمسالدین محمد (1381). دیوان، به کوشش خطیب رهبر، تهران: صفیعلیشاه.
2. زیبالنساء، بیگم (1381). دیوان. به تصحیح مهیندخت صدیقیان، تهران: امیرکبیر
3. سپهری، سهراب (1381). هشت کتاب. طهوری، تهران.
4. سهلگی، محمدبن علی (1384). دفتر روشنایی. ترجمه محمدرضا شفیعیکدکنی، سخن. تهران.
5. عطار نیشابوری، فریدالدین محمد (1378). تذکرئالاولیاء. به تصحیح محمد استعلامی. زوار. تهران.
6. مولوی، جلالالدین (1372). مثنوی معنوی، دفتر اول، به تصحیح و تعلیقات محمد استعلامی. زوار. تهران.