چکیده
تأثیرگذاری رودکی سمرقندی در تاریخ ادبیات ایران بر هیچ کس پوشیده نیست. میتوان گفت اشعار پخته وی، خشتهای نخست بنایی را میمانست که در سدههای بعد به نهایت شکوه و صلابت خود رسید. در پژوهش پیش رو، ده بیت مهم و جریانساز رودکی بررسی میگردد که موجب مضمونپروریهای دلنشین و اندیشههای ماندگاری شده که بخش عمدهای از ادبیات ما وامدار آنهاست. از همینرو، کلام رودکی با سخندانانی همچون خیام، فردوسی، سنایی و حافظ مقایسه میشود. همچنین، بعضی از این ابیات پس از گذشت هزار و صد سال از حیات شاعر، همچنان بهعنوان ضربالمثل بر زبان پارسیگویان جاری است.
مقدمه
ابوعبدالله جعفربن محمد رودکی، در گذشته به سال 329 ه ق، از پایهگذاران و آغازگران ادبیات منظوم دری است و او را به شایستگی «پدر شعر پارسی» نامیدهاند. از اشعار او که ظاهراً پرشمار بوده، اکنون قطعات و ابیاتی پراکنده در دست است که در مجموعههای «دیوان رودکی» به چاپ رسیده است. نسخه اساس کار ما در این پژوهش «دیوان شعر رودکی» با پژوهش، تصحیح و شرح دکتر جعفر شعار بوده است.
در «باد جوی مولیان» ابیاتی از رودکی بررسی شده است که یکی از این دو ویژگی را داشتهاند:
1. بر کلام شاعران پسین اثر گذاشتهاند؛
2. در امثال و حکم راه یافتهاند و امروزه هم کاربرد دارند.
باد جوی مولیان
ابیات تأثیرگذار رودکی در شعر پارسی
1) باد جوی مولیان آید همی
بوییار مهربان آید همی
ریگ آموی و درشتی راه او
زیر پایم پرنیان آید همی
آب جیحون از نشاط روی دوست
خنگ ما را تا میان آید همی
ای بخارا، شاد باش و دیر زی
میر زی تو شادمان آید همی
میر ماه است و بخارا آسمان
ماه سوی آسمان آید همی
آفرین و مدح سود آید همی
گر به گنج اندر زیان آید همی
(رودکی، 1390: 43)
این سروده را میتوان نامبردارترین شعر رودکی دانست. نظامی عروضی سمرقندی پس از آنکه روایت میکند که این قصیده چگونه باعث تحریک و تهییج امیرنصر سامانی میشود و رودکی را به ثروت و مکنت بسیار میرساند میگوید:
«و الحق آن بزرگ [رودکی] بدین تجمل ارزانی (=لایق، درخور) بود که هنوز این قصیده را کس جواب نگفته است که مجال آن ندیدهاند که از این مضایق، آزاد توانند بیرون آمد» (عروضی، 1392: 47).
شاعران زیادی به استقبال این شعر پرآوازه رفته و طبع خود را آزمودهاند که به دو مورد از آنها اشاره میشود؛ نخست حکیم سنایی غزنوی:
خسرو مازندران آید همی
یا مسیح از آسمان آید همی
ریگ آموی و درازی راه او
زیر پامان پرنیان آید همی
آب جیحون از نشاط روی دوست
اسب ما را تا میان آید همی
رنج غربت رفت و تیمار سفر
بوییار مهربان آید همی
این از آن وزن است و گفته رودکی
یاد جوی مولیان آید همی
(سنایی، 1388: 1036)
پس از گذشت حدود سیصد سال، مولانا هم سروده رودکی را فرا روی خود نگه میدارد و چنین میسراید:
بوی باغ و گلسِتان آید همی
بوییار مهربان آید همی
از نثار جوهر یارم مرا
آب دریا تا میان آید همی
با خیال گلسِتانش، خارزار
نرمتر از پرنیان آید همی
(مولانا، 1376: 1073)
دیگر شاعرانیکه به استقبال این شعر رفتهاند، عبارتاند از: «لطفعلی بیگ، آذر بیگدلی، سروش اصفهانی، غبار همدانی، بهار (با تغییر قافیه) و ابوالقاسم لاهوتیکرمانشاهی» (نفیسی، 1341: 387).
2) ز آمده شادمان بباید بود
وز گذشته نکرد باید یاد
باد و ابر است این جهان، افسوس!
باده پیش آر، هرچه باداباد
(رودکی: 17)
بیت نخست اشاره دارد به اغتنام دَم و آبتنیکردن در حوضچه «اکنون». بیت دوم نیز از ناپایداری جهان و زوال زندگی بشر میگوید و باز هم به همان مفهوم بیت قبل میرسد و به این نتیجه دست مییابد که باید سرمستانه فریاد سر داد: هرچه باداباد.
این دو بیت، تمام و کمال یعنی خیام. اگر این دو بیت را به وزن قالب رباعی بگوییم، با رباعیات اندیشمندانه حکیم نیشابوری مو نمیزند. هر دو شاعر هم مخاطبانشان را به زندگی و شادی و کامجویی دعوت میکنند. از اینروست که بنمایههای فکر خیامی را باید در شعر رودکی و فردوسی جستوجو کرد. در اینجا شایسته است از نامگذاری هوشمندانه صادق هدایت یاد کنیم که در تقسیمبندی هشتگانه ترانههای خیام، یک بخش از اشعار را «هرچه باداباد» نام نهاده است.
در همین موضوع، محمدعلی اسلامی ندوشن چنین میفرمایند:
«و اما رودکی را باید نخستین سراینده بیاعتباری دنیا در زبان فارسی دانست» (اسلامی ندوشن، 1346: 115).
سپس به دو بیت یاد شده (ز آمده شادمان بباید بود ...) اشاره میکنند و مینویسند:
«و [رودکی] در این قطعه با لحنیکه به لحن فردوسی و خیام شباهت بسیار دارد، دعوت به اغتنام وقت میکند» (همان: 116).
حالا به این رباعیات خیام دقت و آنها را با ابیات رودکی مقایسه کنید.
از دیکه گذشت، هیچ از او یاد مکن
فردا که نیامده است، فریاد مکن
بر نامده و گذشته بنیاد مکن
حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
(خیام، 1390: 74)
چون عهده نمیشود کسی فردا را
حالی خوش دار این دل پرسودا را
می نوش به ماهتاب، ای ماه، که ماه
بسیار بتابد و نیابد ما را
(همان: 5)
استاد اسلامی ندوشن به ابیات خیامی فردوسی اشاراتی دارد که ریشه این اشعار را هم باید در سرودههای پدر شعر پارسی جُست:
که روزی فراز است و روزی نشیب
گهی شاد دارد، گهی با نهیب
همان بِه که با جام گیتی فروز
همی بگذرانیم روزی به روز
(اسلامی ندوشن، 131)
و
چنین گفت رستم کزین باک نیست
که آخر سرانجام جز خاک نیست
هم ایدر نشینیم امروز شاد
ز کاووس و گردان نگیریم یاد
(همان: 133)
همچنین، تأثیرپذیری حضرت حافظ از استاد سمرقند که در ابیات زیر پیداست:
حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست
باده پیش آر که اسباب جهان این همه نیست
... پنج روزیکه در این مرحله فرصت داری
خوش بیاسای زمانیکه زمان این همه نیست
(حافظ، 1393: 151)
و
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو
ساقیا! جامی به من ده تا بیاسایم دمی
خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم
کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی
(همان: 538)
3) به سرای سپنج مهمان را
دل نهادن همیشگی نه رواست
زیر خاک اندرونْت باید خفت
گرچه اکنونْت خواب بر دیباست
با کسان بودنت چه سود کند؟
که به گور اندرون شدن تنهاست
یار تو زیر خاک، مور و مگس
چشم بگشا ببین کنون پیداست
(رودکی: 15)
این قطعه در امثال و حکم، ج 1، ص 438 هم آمده است.
با گذشت زمانی نزدیک به صد سال، در تاریخ بیهقی، نویسنده نامدار خراسان، به این ابیات استناد کرده است (تاریخ بیهقی، بیهقی، ج1: 1392: 235).
همچنین، ابوالفضل بیهقی بزرگ در جایی دیگر که به قطعهای دیگر از رودکی اشاره میکند، در بزرگداشت وی چنین جملاتی را به نگارش در میآورد؛ بسیار دلنشین و خواندنی است که استاد نثر پارسی، شاعر نامی سمرقند را «استاد» میخواند:
«و استاد رودکی گفته است و زمانه را نیک شناخته است و مردمان را بدو شناسا کرده ...» (بیهقی، 1392: 49).
درباره «سرای سپنج» همان ترکیبیکه در بیت نخست آمده و کنایهای است از دنیا و روزگار که موقت است و زودگذر، پیداست که این ترکیب، چه بسامد بالایی در ادب پارسی داشته است؛ بهویژه در کلام فردوسی توسی و سنایی غزنوی.
همان پاکزاده نیاکان ما
گزیده سرافراز و پاکان ما
برفتند و ما را سپردند جای
نمانَد کس اندر سپنجی سرای
(فردوسی، 1388، ج 6: 249)
چنین است رسم سرای سپنج
یکی زو تن آسان و دیگر، به رنج
(همان: 142)
و
زود باشد که از سرای سپنج
آورندش به پیش من بیرنج
(سنایی، 1329: 673)
از پی آنکه در سرای سپنج
هیچ راحت نیافت کس بیرنج
(همان: 366)
4) از هزاران هزار نعمت و ناز
نه به آخر به جز کفن بردند
زیر خاک اندرون شدند آنان
که همه کوشکها برآوردند
(رودکی: 21)
باز هم اندیشه نامانایی زندگی انسان و تأکید بر این نکته که هر که باشی و ز هر جا برسی، آخرین منزل هستی «خاک» است، و باز هم باید یاد کنیم از عمر خیام:
خاکیکه به زیر پای هر نادانی است
کفّ صنمی و چهره جانانی است
هر خشت که بر کنگره ایوانی است
انگشت وزیر یا سر سلطانی است
(خیام، 19)
هر ذره که در خاک زمینی بوده است
پیش از من و تو، تاج و نگینی بوده است
گَرد از رخ نازنین به آزرم فشان
کان هم رخ خوب نازنینی بوده است
(همان: 29)
در ادامه، میرسیم به کلام فاخر خاقانی و قصیده زرین و گرانسنگ «ایوان مدائن». اگر بگوییم هیچ شعری در پارسی و حتی در ادبیات جهان، شکوه از دست رفته بنایی مجلل را چنین سوزناک و جانگداز توصیف نکرده است، سخن به گزاف نگفتهایم. گویی ساحر شروان در سرایش هر بیت این قصیده، چنان ناله از بن جان برآورده که در ژرفای وجود خواننده شعر هم فریادی اسفناک سر برمیآورد. رودکی فرجام آنان را که کوشکها برآوردند، منزلگاه خاک میداند و خاقانی همصدا با او بانگ میزند:
مست است زمین زیرا، خورده است به جای مِی
در کاس سر هرمز، خون دل نوشروان
کسری و ترنج زر، پرویز و بِهِ زرین
بر باد شده یکسر، با خاک شده یکسان
گفتیکه کجا رفتند، آن تاجوران؟ اینک
ز ایشان شکم خاک است، آبستن جاویدان
چندین تن جباران، کاین خاک فرو خورده است
این گُرسِنِه چشم آخر، هم سیر نشد ز ایشان
(سجادی، 1392: 75)
و عارف سوتهدل و شوریدهسر، باباطاهر همدانی، که با دوبیتیهایش ماندگار شده، در همین مفهوم سروده است:
به گورستان گذر کردم کم و بیش
بدیدم حال دولتمند و درویش
نه درویش بیکفن در خاک مانده
نه دولتمند برده یککفن بیش
(باباطاهر، 1388: 53)
5) زمانه پندی آزادوار داد مرا
زمانه را چو نکو بنگری همه پند است
به روز نیککسان گفت تا تو غم نخوری
بسا کسا که به روز تو آرزومند است
زمانه گفت مرا: خشم خویش دار نگاه
کرا زبان نه به بند است، پای در بند است
(رودکی: 16)
این قطعه، و بهخصوص بیت دوم، از ضربالمثلهایی است که هنوز هم کاربرد خود را از دست ندادهاند. علامه دهخدا هم این ابیات را در کتاب «امثال و حکم»، ج 2، ص 914 ذکر کرده است. محتوای این قطعه، در دو بیت دیگر از رودکی آمده که از مشهورترین اشعار اوست و همانند قطعه قبلی، در شمار امثال و حکم آمده است:
هرکه را ایزدْشْ لختی هوش داد
روزگار او را بسنده اوستاد
هرکه نامُخت از گذشت روزگار
نیز ناموزد ز هیچ آموزگار
(رودکی: 48) و (دهخدا، 1363، ج 4: 1968)
این جمله حکیمانه هم احتمالاً الهامبخش رودکی بوده است: «الدهر احذق المؤدبین: زیرکترین و آزمودهترین آموزگاران، روزگار باشد» (دهخدا، ج 1: 247).
6) تا جهان بود از سر آدم فراز
کس نبود از راز دانش بینیاز
مردمان بخرد اندر هر زمان
راز دانش را به هرگونه زبان
گرد کردند و گرامی داشتند
تا به سنگ اندر همی بنگاشتند
دانش اندر دل چراغ روشن است
وز همه بد بر تن تو جوشن است
(رودکی: 48) و (دهخدا، ج 1: 532)
این ابیات گرانمایه شاعر اندیشمند ما و اهمیتیکه به دانش و دانشوری میدهد، ستودنی است. علم را «روشنایی روح» و «زره پیکر» میخواند. فرا خواندن به کسب دانش، همواره کانون توجه ادیبان بوده است و نمونههای بسیاری برای آن میتوان یافت. همانگونه که اشاره شده، این سروده نیز در صفحات امثال و حکم به ثبت رسیده است.
7) صد نیک به یک بد نتوان کرد فراموش
گر خار براندیشی، خرما نتوان خورد
(رودکی، 19)
در آداب دوستی و وفاداری به محبوب است. در ارتباط مصرع دوم و اول، نگارنده نمیتواند نظر قطعی دهد اما از روی گمان میتوان گفت که چون در لغتنامه، دهخدا خار و خرما را کنایه از سختی و آسانی گرفته، پس اینجا هم به همان معنی است؛ یعنی اگر به تلخیها و سختیها فکر کنی، نمیتوانی شیرینی خرمای دوستی را درککنی.
در مفهوم مصراع نخست، میتوان به این بیت سنایی اشاره کرد:
دوست را کس به یک بلا نفروخت
بهر کیکی گلیم نتوان سوخت
(سنایی: 481)
سنایی روشنتر از رودکی منظور خود را به ما تفهیم میکند و البته اسلوب معادلهی زیبایی میسازد. «کیک» حشرهایکوچک است شبیه شپش؛ میگوید: دوست را به خاطر یک بدی از دست نده؛ همانطور که نمیتوان برای نابود کردن شپش، کل گلیم را به آتش کشید.
حضرت سعدی در مصراعی با ساختار مصراع دوم میفرماید:
خرما نتوان خوردن از این خار که کشتیم
دیبا نتوان کردن از این پشم که رشتیم
(سعدی، 1386: 736)
البته مفهوم بیت سعدیکاملاً پیداست: گندم از گندم بروید، جو ز جو. این مفهوم هم ارتباطی به بیت رودکی ندارد. مقصود از آوردن این بیت، شباهت ساختاری و لفظی بوده است.
8) درست و راست کناد این مَثَل خدای ورا
اگر ببست یکی در، هزار در بگشاد
(رودکی: 17)
بدون درنگ، بیت پرکاربرد سعدی فرایاد میآید که بر زبان خاص و عام جاری است:
خدای ار به حکمت ببندد دری
گشاید به فضل و کرم دیگری
(سعدی: 236)
و مشابه این ابیات، در کلام سنایی هم به چشم میخورد:
هر یکی را عوض دهد هفتاد
گر دری بست، بر تو ده بگشاد
(سنایی: 75)
9) تا درگه او یابی، مگذر به در کس
زیرا که حرام است تیمم به لب یم
(رودکی: 89) و (دهخدا، ج 3: 1203)
مصراع دوم از ضربالمثلهای پرتکرار دوران ماست: کنار دریا، تیمم باطل است.
10) ای خون دوستانت به گردن، مکن بزه
کس برنداشته است به دستی دو خربزه
(رودکی: 125) و (دهخدا، ج 3: 1203)
مصرع دوم از ضربالمثلهایی است که روزانه در میان کلام ایرانیها یافت میشود: با یک دست نمیشود دو هندوانه برداشت.
نتیجهگیری
استاد رودکی سمرقندی، با ابیات یاد شده و مشابه، در ادبیات نوخاسته دری، راهی گشود که بعدها و طی سالیان دراز با سخنپردازی شاعرانی نامدار و زبردست به درخششی ابدی منتهی شد. بیشتر اشعار وی، در کلام خوبان پارسیگوی با واژههای گوناگون و مضمونهای مختلف ادامه یافت و هرگز در لابهلای صفحات تاریخ گم نشد؛ آنگونه که پس از یازده قرن، شماری از امثال و حکم عصر ما، از اشعار خردمندانه و خردورزانه اوست.
منابع
1. دهخدا، علیاکبر (1363). امثال و حکم. ج 1 و 2 و 3 و 4. چاپ ششم. تهران: انتشارات امیرکبیر.
2. بیهقی دبیر، ابوالفضل محمدبن حسین (1392). تاریخ بیهقی. ج 1. به کوشش خلیل خطیب رهبر. چاپ شانزدهم. تهران: نشر مهتاب.
3. سپیتمان (اذکایی)، پرویز (1388). ترانههای باباطاهر. چاپ اول. تهران: نشر علم.
4. اسلامی ندوشن، محمدعلی (1346). جام جهانبین. انتشارات کتابخانه ایرانمهر.
5. نظامی عروضی سمرقندی، احمدبن عمر (1392). چهار مقاله. کامل احمدنژاد، فریده محسنی هنجی. چاپ دوم. تهران: نشر کتاب آمه.
6. سنایی غزنوی، ابوالمجد مجدود بن آدم (1329). حدیقئالحقیقئ و شریعئالطریقئ. ج 1. به جمع و تصحیح محمدتقی مدرس رضوی. تهران: انتشارات دانشگاه تهران.
7. حافظ، شمسالدین محمد (1393). حافظ به سعی سایه. تصحیح هوشنگ ابتهاج. چاپ هفدهم. تهران: نشر کارنامه.
8. سنایی غزنوی، حکیم ابوالمجدود بن آدم (1388). دیوان سنایی. به سعی و اهتمام محمدتقی مدرس رضوی. چاپ هفتم. تهران: نشر سنایی.
9. رودکی، جعفربن محمد (1390). دیوان شعر رودکی. پژوهش، تصریح و شرح: جعفر شعار. چاپ پنجم. تهران: نشر قطره.
10. خیام، عمربن ابراهیم (1390). رباعیات خیام. ویراستار: کاظم عابدینی مطلق. براساس نسخه محمدعلی فروغی. چاپ اول. قم: نشر آسمان علم.
11. فردوسی، ابوالقاسم (1388). شاهنامه. دوره 10 جلدی. ج 2 و 6. چاپ مسکو. زیر نظر ی. ا. برتلس. چاپ اول. تهران: انتشارات کاروان.
12. سعدی، مصلحبن عبدالله (1386). کلیات سعدی. براساس نسخه محمدعلی فروغی. به اهتمام بهاءالدین خرمشاهی. چاپ پنجم. تهران: نشر دوستان.
13. مولوی، مولانا جلالالدین محمد (1376). کلیات شمس تبریزی. به انضمام شرح حال مولوی. به قلم بدیعالزمان فروزانفر. چاپ چهاردهم. تهران: انتشارات امیرکبیر.
14. سجادی، ضیاءالدین (1392). گزیده اشعار خاقانی. چاپ چهارم. تهران: انتشارات جامی.
15. نفیسی، سعید (1341). محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی. تهران: انتشارات کتابخانه ابن سینا.