اشاره
به یاد قیصر امینپور، در حسرت آن روزهای برنگشتنی دیدار و گفتوگو با او، از زبان خود با شعر او میگویم:
هر چند که دلتنگتر از تُنگ بلورم
با کوه غمت سنگتر از سنگ صبورم
اندوه من انبوهتر از دامن الوند
بشکوهتر از کوه دماوند غرورم
یک عمر پریشانی دل بسته به مویی است
تنها سر مویی ز سر موی تو دورم
ای عشق به شوق تو گذر میکنم از خویش
تو قاف قرار من و من عین عبورم
بگذار به بالای بلند تو ببالم
کز تیره نیلوفرم و تشنه نورم
(گلها همه آفتابگردانند، 1386: 122)
صبور و صادق و صمیمی
زمانیکه رفت، هشت سال بود که با مرگ دست و پنجه نرم میکرد اما حسرت یک «آخ» را بر دل آن گذاشت. شاید این عمر پردرد و رنج و صبوری را برای شعر امروز از خدا گرفته بود.
گذشته از سخن و شعر و فکر والایش، نجابت و مهربانی و یکرنگیاش دل از کودک و جوان و پیر و میانسال ربوده و همه را بیقرار و پریشان نبودنش کرده است. دانشجویانش مشتاق و حریص در کلاسهایش شرکت میکردند و هراس از دست دادن حتییک ساعت از حضور در کلاس دکتر امینپور، بیتابانه به صحن کلاس میکشاندشان و همه تن چشم و سراپاگوش مینشاندشان.
آثارش را نیز بارها نام برده و معرفیکردهاند؛ از «آینههای ناگهان» گرفته که آیینه دردوارهها و زخمها و تمثیلهای انسانشناسانه او در روزگار زنگار گرفته ماست تا «گلها همه آفتابگردانند» که در آن به سادگی از کلاف واژههای مشبّک متناسب عبور میکند و در آن تمام گلها را از تبار عاشقان آفتاب مینمایاند، تا «بیبال پریدن» که آن را حرفهای خودمانی هم گفتهاند اما همه جملههایش حکایت از قصه فرشتگان زمینی دارد که بالشان آرزوی پروازشان است و حرفهای خودمانی این دفتر همان حرفهایی هستند که به قول خود شاعر، در حاشیه ذهن آدم گرد و خاک میخورند و حرفهایی هستند که از تار و پود دل برمیخیزند و پرده دل را میلرزانند و در قالبهای قراردادی هم جای نمیگیرند و امینپور این حرفها را برای دلهای آگاه و بیقرار و کسان با ادراک نوشته است؛ مثل: «خدا در همسایگی ما» که در آن میگوید: اگر شمال بهتر است چرا جهت قبله به سمت جنوب است؟ چرا خدا خانه خود را در جهت جنوب ساخته است؟... (بیبال پریدن، 1376: 29)
«سرودی برای پاکی» را از این دفتر بخوانید تا ببینید که او چگونه معنای واژهای و مفهوم شغلی را با دگرگونی تمام از سمت منفینگرانه و ناچیز به سمت خوبی و عزت و تعالی میکشاند و نگرشها را درباره صاحبان این شغل تصحیح میکند. وقتی میگوید: «رفتگر یعنیکسیکه آلودگیها را میروبد و پاک میکند. پس همه مردم رفتگرند؛ چون بالاخره هر کس - از فقیر گرفته تا ثروتمند - در زندگی چیزی را تمیز میکند. پس حتی پزشک، دندانپزشک و آموزگار رفتگرند.» و یا «دستور زبان عشق» او که خودِ فراترش را در آن نمایانده است و به عبارتی به خویشتن واقعیاش در پَسِ نقاب من و مسیحی مهربان زیرنام قیصرش رسیده است: «این منم در آینه یا تویی برابرم/ ای ضمیر مشترک ای خود فراترم/ این تویی خود تویی، در پس نقاب من/ ای مسیح مهربان زیر نام قیصرم..».
و بالاخره پژوهش پرمایه دوران عالی تحصیلاتش، کتاب ارزشمند «سنت و نوآوری در شعر معاصر» که با راهنمایی استاد محمدرضا شفیعیکدکنی آن را نوشت. زندگی برای قیصر امینپور تنها در شاعری و تدریس خلاصه نمیشد. او در کتاب «سنت و نوآوری در شعر معاصر» در مقام یک نظریهپرداز و محقق ادبیات ظاهر شده است که به دور از حاشیهها و جنجالهاییکه بحث سنت و تقابل آن با نوآوری همواره برانگیخته، این جریان را در ادبیات ایران بازخوانیکرده و توضیح داده است؛ البته با نگاهی آشتیجویانه به مقوله «سنت و نوآوری» و به گونهای داوری معقول و بیطرفانه و نگاهیکه برخاسته از سنت نقد دانشگاهی است، بیآنکه دچار یکسویهنگری و نفی سنت به سود نوآورییا برعکس شده باشد. در این کتاب، امینپور منتقدی محتاط است که میکوشد در داوری دستخوش هیجان نشود و تمام تلاش خود را میکند که از طریق اعتدال بیرون نرود و با «نگاه منشوری» موضوع مورد بحث را به طور همهجانبه تحلیل کند. نگاهیکه میراث استاد شفیعیکدکنی و پیش از او زندهیاد «بدیعالزمان فروزانفر» در سنت نقد دانشگاهی است و امینپور در این کتاب اثبات میکند که یکی از میراثداران شایسته استاد خویش در عرصه نقد و تحقیق دانشگاهی است. جالب توجه است که امینپور در این کتاب ضمن ارائه تصویری دقیق و چندجانبه از دو جریان تاریخ شعر ایران (سنت و نوآوری) به نحوی هوشمندانه موضوع نوآوری خودآگاه و ناآگاهانه در شعر کلاسیک را پیش میکشد و نظریهای را ارائه میدهد که براساس آن، نوآوری شاعران پیش از سبک هندی از نوع نوآوری ناآگاهانه است و او نخستین نوآوری توأم با آگاهی را نوآوری شاعران سبک هندی میداند1.
پینوشت
1. علی شروقی، «میراثدار نقد دانشگاهی، مروری بر کتاب سنت و نوآوری در شعر معاصر» شهروند امروز، 14 مرداد 86.