اشاره دستاورد علمی لامارک و معنای لامارکیسم در وهله نخست بر همگان آشکار مینماید؛ کیست که مختصر آشنایی با زیستشناسی تکاملی داشته اما با تصویر زرافههایی که گردن خود را میافرازند تا به برگها نوک درخت: رسند و در نتیجه زادگانی با گردنهای درازتر به بار آورند، بیگانه باشد؟ اما خوانشی دقیقتر و باریکبینانهتر از آنچه لامارک و چارلز داروین در باب دگرگونی اشکال زیستی و وراثت نگاشته بودند، این برداشت رایج از لامارکیسم را دگرگون میکند. برداشتی که به باور راقم این سطور به سبب رواج لامارکیسم در سالهای اخیر بهعنوان برچسبی بر اقسام وراثت فراژنی، باید از نو نگاشته شود.
سال ۲۰۰۹ میلادی، ۱۵۰ سال پس از انتشار کتاب منشأ گونههای داروین، بهانهای شد برای بزرگداشت چارلز رابرت داروین (۱۸۰۹-۱۸۸۲) و میراث فکری او؛ اما سال ۲۰۰۹ میلادی پژواک تاریخی دیگری را نیز در خود داشت: دویستمین سالگرد چاپ کتاب فلسفه جانورشناختی1 به قلم «ژان باتیست پیِر آنتونی دو مونه شوالیه دو لامارک» (۱۷۴۴-۱۸۲۹) (شکل۱). برخلاف افکار داروین که در نهایت به تولد زیستشناسی تکاملی انجامید و تنها رویکرد پذیرفتهشده بهمنظور توجیه علمی چگونگی دگرگونی موجودات زنده در طول تاریخ حیات روی این کره است، واژه لامارکیسم تا این اواخر اساساً جایگاهی در زیستشناسی کنونی نداشت. در سالهای اخیر، اما روحی تازه در واژه لامارکیسم دمیدهشده و قبای نولامارکیسم تن آن را پوشاند. لامارک چه میگفت که اکنون بار دیگر موردنیاز است؟
بسیاری، نظریه لامارک را نظریه وراثتی قلمداد میکنند و او را مبدع وراثت صفات اکتسابی میانگارند. خود لامارک اما در اشاره به وراثت صفاتی که توسط والد در طی حیات او کسبشده و به نسل بعد انتقال مییابند، میگوید: «قانون طبیعی که بر اساس آن زادگان تمامی آرایش کسبشده طی حیات والدین خود را به ارث میبرند، چنان راست و واضح است و چنان شواهدی دال بر آن وجود دارد که هیچ مشاهدهگری ناتوان از قانع کردن خود نسبت به صحت این قانون نبوده است» (به نقل از تاریخ طبیعی بیمهرگان2، 1815). این «قانون» وراثت چنان پذیرفتهشده بود که وراثت در نظریه تکاملی داروین، تا پیش از انتشار نظریه ژنتیکی او در قالب اثر سترگ دیگرش، تنوع گیاهان و جانوران تحت اهلیشدگی3 (1868)، در چارچوب این مدل پذیرفتهشده انتقال صفات از والدین به زادگان تعریف میشد. لامارکیسم در حقیقت نظریهای دال بر تغییر و دگرگونی موجودات، همانند نظریه داروین بود، اما با آن تفاوتهای اساسی داشت.
فلسفه جانورشناختی لامارک از زمان انتشار، بخت و اقبالی همانند منشأ گونهها نیافت؛ این اثر تا 105 سال پس از انتشار هنوز به زبان انگلیسی ترجمه نشده بود، درحالیکه تنها ۷۷ سال برای انتشار نسخه اکراینی اثر داروین زمان نیاز بود. زبان فلسفه جانورشناختی، زبانی درهمتنیده و مبهم است و به آسانی نمیتوان فکر اساسی لامارک را از لابهلای این کتاب استخراج کرد. گرائِر و همکاران4 بر این باورند که شماری از پایههای داروینسیم را میتوان از لابهلای نثر لامارک استخراج کرد؛ افکاری چون دگرگونی تدریجی گونهها، کندی فرایند تکامل، وقوع تکامل به سبب سازش با محیط، تمایل این فرایند به پدید آوردن اشکال پیچیدهتر و این فکر که موجودات زنده خویشاوند یکدیگرند.
لامارکیسم در برابر داروینیسم
اینکه اکنون لامارک را به واسطه این افکار انقلابی نمیشناسیم، بلکه تمامی نظریه تکاملی او را کاریکاتوری از داروینیسم میانگاریم، چند علت اصلی دارد: ژوژ کوویه5، از برجستهترین طبیعیدانان همعصر لامارک، به شدت با نظریه تکاملی لامارک مخالف بود و حتی در ترحیمنامهای که پس از مرگ لامارک نگاشت، چنین نوشت که تفکر لامارک «حتی لحظهای در برابر مداقه کسی که یک دست، اندام درونی و یا حتی پری را کالبدشکافی کرده باشد، دوام نمیآورد»6. داروین عمیقاً با مقایسه همپوشانی بخشهای از نظریه تکاملی خود با افکار لامارک برمیآشفت. حتی در مراحل ابتدای شکلگیری نظریه تکاملی داروین، اواخر ۱۸۳۷ و اوایل ۱۸۳۸، داروین در دفترچه یادداشت شخصی خود مینویسد: «نظریه من با نظریه لامارک متفاوت است»7. گرچه نظریههای داروین و لامارک را میتوان تکاملی پنداشت؛ اما داروین، برخلاف لامارک، به هیچوجه به پیشرفت ذاتی موجودات به سوی اشکال پیچیدهتر باور نداشت؛ حیات برای داروین به یک درخت میماند؛ اما دیدگاه لامارکی نردبانوارتر بود. تفاوت بسیار اساسیتر میان دیدگاه لامارک و داروین را میتوان در نقشی که داروین برای تصادف در تکامل قائل بود یافت8. سازگاری موجودات با محیط از منظر لامارک بسیار سرراستتر از دیدگاه داروین است:
پرنده ساحلی که علاقهای به شنا کردن ندارد، اما نیازمند نزدیکشدن به آب برای یافتن طعمه است، همواره در معرض فرورفتن در باتلاق است؛ اما میل به رفتار بهگونهای که در آب غرق نشود او را به کشیدن و درازتر کردن پاهایش عادت میدهد. چنین عادتی در طی نسلها در این پرندگان که این رویه را در زندگی پیش میگیرند، به افرادی میانجامد که بر روی پایههایی ـ همان پاهای برهنه درازـ قرار دارند9.
داروین به هیچوجه قائل به چنین فرایند دگرگونکنندهای نبود؛ از منظر داروین آنچه بهعنوان سازش موجودات با محیطزیست توصیف میشود، حاصل غربالگری است، نه دگرگون شدنِ موجود زنده. به عبارت دیگر، فرایند سازش در چارچوب داروینیسم نیازمند تنوع است؛ اما فرایند لامارکی سازش به هیچ تنوع ژنتیکی و فنوتیپی نیازمند نیست. از منظر لامارک، موجود زنده بیشتر به خمیربازی شبیه است که میتواند به سبب تمایل به تغییر به هر شکلی بدل شود. چنین تفاوتی برای داروین به شدت دردسرساز بود؛ سوای آنکه در نبود مدلی معقول برای توجیه وراثت صفات و چرایی تفاوت میان والدین و فرزندان بهسختی میشد وجود تنوع را توضیح داد، نسبت دادن پدید آمدن بخشی از این تنوع به بخت و اقبال برای همعصران داروین بسیار دشوار بود، همانگونه که حتی در عصر ما نیز پذیرش ماهیت تصادفی و کاتورهای برخی پدیدههای طبیعی برای بسیاری مردمان، از جمله شماری از علمورزان، بسیار دشوار است. مدل وراثتی که داروین در تنوع گیاهان و جانوران تحت اهلیشدگی ارائه میدهد دو دسته از علتها را سبب تنوع در جمعیتهای زیستی برمیشمارد: نخست کمبود، فزونی و جابهجایی عناصر وراثتی10 و دیگری اثر مستقیم شرایط محیطی و استفاده و یا عدم استفاده از اندامها بر این عناصر. نخستین علت تنوع در این مدل وراثتی11 عملاً علتی جز تصادف ندارد، نکتهای که در منشأ گونهها نیز بر آن تأکید کرد:
«... تنوع فرایند بسیاری کُندی است و انتخاب طبیعی قادر به عمل نیست تا زمانی که انواع مطلوب بر حسب تصادف پدید آیند ...» .12
البته، ذکر واژه تصادف برای داروین ظاهراً چنان دردسرساز بود که در ویراست پنجم و ششم منشأ گونهها واژه تصادف را از این جمله حذف کرد.
معنای امروزی لامارکیسم
طبق توصیفات فوق، لامارکیسم به هیچوجه بهعنوان مدل وراثتی توسط لامارک ارائه نشده بود؛ بلکه نخستین نظریه تکاملی بهمنظور توصیف تنوع و تطابق موجودات زنده بود. اما چرا این لامارکیسم در عصر ما حیاتی دوباره یافته است؟ پِتِروارد در کتاب انتقام لامارک13 به سختی میتواند در برابر دورنمای احیای لامارکیسم در پوست خودش بگنجد و در انتظار انقلابی اساسی در زیستشناسی است. اینکه لامارک پس از سالها گمنامی نسبی در قیاس با داروین حیاتی دوباره یابد و داروینیسم را کنار بزند، داستان جذابی است؛ همه ما عاشق داستانهایی هستیم که در آن افرادی که مورد تمسخر و تخطئه قرار گرفته بودند، بار دیگر به شهرت دست یافته و آبروی دوچندان کردهاند؛ اما لامارکیسم و داروینسم شخصیتهای یک داستان یا مجموعه تلویزیونی نیستند، مسئله صحت علمی این جدل ظاهری است.
بحثهای کنونی پیرامون لامارکیسم بیشتر حول اپیژنتیک میچرخد. اپیژنتیک در ابتدا معنایی اساساً متفاوت از برداشت امروزی ما داشت و به تکوین موجود زنده در برابر دیدگاه کهن پیشتشکیلباوری14 (شکل۲)؛ مراد از اپیژنتیک در این بستر تکوین جاندار از یک سلول تخم به جانداری کامل با عبور از مراحل جنینی بود. پیشتشکیلباوران اما تصور میکردند که نسخهای میناتوری از جاندار درون تخم جای دارد و صرفاً با گذر زمان بزرگتر میشود. کنراد وَدینگتون15، تکویندان، ژنتیکدان و فیلسوف بریتانیایی معنای جدید به اپیژنتیک بخشید. وَدینگتون اپیژنتیک را به شاخهای از زیستشناسی بدل کرد که به مطالعه رابطه علی میان ژنها و محصولات این ژنها و فنوتیپ حاصل میپردازد16. وَدینگتون در کتاب راهبرد ژنها17، مفهوم منظر اپیژنتیکی را مطرح میکند که مسیرهای مختلفی را که اطلاعات ژنی یکسان میتوانند به آن منجر شوند را به تصویر میکشد. برداشت کنونی ما از چنین تصویری عملاً همان میانکنش ژنهاست که منجر به تولید فنوتیپها مختلف، بدون نیاز به تغییر اطلاعات ژنتیکی است.
چنین برهمکنشها و اطلاعاتی که در قالب اطلاعات ژنتیکی قرار نمیگیرند؛ اما تا حدی وراثتپذیر هستند، بسیار داغ شده است؛ اما چرا باید این افکار را لامارکیسم خواند؟ بهنظر نمیرسد که وراثت صفات اکتسابی در قالب نوین آن، یعنی وراثت اطلاعات اپیژنتیکی در قالب تغییر الگوهای متیلاسیون هیستونها دیده میشود، به لامارکیسم ارتباط چندانی داشته باشد. چه لامارک و چه داروین از مدل رایج وراثت در عصر خود سود بردند و لامارک مبدع وراثت صفات اکتسابی نبود. در عین حال، انقلابی خواندن یافتههای اپیژنتیکی در شکل کنونی آن کمی عجیب به نظر میرسد؛ چراکه اولاً داروینیسم مبتنی بر ژنتیکی بودن وراثت نیست؛ بلکه صرفاً نیازمند نوعی وراثت و سازوکاری برای تولید تنوع وراثتپذیر است، چه این تنوع از جنس DNA باشد و چه الگوهای متیلدارشدن هیستونها؛ ثانیاً وراثت اپیژنتیک بدون ژنتیک اساساً ناممکن است و بر اساس مطالعاتی که به بررسی نقش تغییرات اپیژنتیکی در سازگاری موجودات پرداختهاند، چنین تغییرات تنها در کوتاه مدت اثرگذار بوده و باید بهمنظور بقا به تغییرات ژنتیکی منجر شوند. واژگان در علم، معانی خاص خود را دارد و چسباندن لامارکیسم بر مطالعات اپیژنتیکی در بهترین حالت به گمراهی علمورزان و در بدترین حالت به کژاندیشی میانجامد. آنچه نیازاست صرفاً پذیرش تعریف بسیط از اطلاعات وراثتپذیر است و نه دعوی انقلابی لامارکی در زیستشناسی.
پینوشتها
1. Philosophie zoologique
2. Histoire naturelle des animaux sans vertèbres
3. The Variation of Animals and Plants under Domestication
4. Dan Graur, Manolo Gouy & David Wool, In Retrospect: Lamarck's treatise at 200, Nature, 05 August 2009
5. Georges Cuvier (1769-1832)
6. Ibid. 4.
7. Notebook B, from the Complete Works of Charles Darwin Online.
8. کِرتیس جانسون در کتاب بسیار خواندنی خود تحت عنوان تاس داروین (2014) به اهمیت تصادف در فهم تفکر داروین پرداخته و یافتههای بدیع او بر مبنای بررسی یادداشتها و نامههای داروین عمیقاً تفکر مرا در این باب تحت تأثیر قرار دادهاست.
9. Ibid. 2.
10. Gemmules
11. داروین نام مدل واثتی خود را Pangenesis خواند که از ترکیب پیشوند یونانی pan به معنای همه و genesis لاتین (که خود به واژه یونانی γένεσις برمیگردد) به معنای پیدایش ساختهشده است. این نام ازاینرو انتخاب شد که در این مدل همههای اندامهای عناصر وراثت از خود ترشح میکردند و این عناصر در اندام تناسلی انباشته میشدند.
12. Darwin, 1859, p.327
13. Peter Ward (2018), Lamarck’s Revenge
14. Preformationism
15. Conrad Hal Waddington (1905 -1975)
16. Waddington, C. H. 1942. Canalization of development and the inheritance of acquired characters. Nature 150(3811):563–565.
17. Waddington, C. H. (1957). The Strategy of the Genes.